کتاب البیع 94/03/09 جوابهای مرحوم شیخ به دو روایت زراره و رزیق
کتاب البیع: جلسه: 375 تاریخ : 94/03/09
جوابهای مرحوم شیخ به دو روایت زراره و رزیق
قسم دوم: غرامت در قبال منافع مستوفاة
توثیق «رزیق بن زبیر»
جلسه قبل عرض کردیم که در مورد «رزیق بن زبیر» توثیقی دیده نشده است. اما اگر محمد بن خالد الطیالسی از او اکثار روایت کرده بود، ممکن بود بگوییم که چون محمد بن خالد، وثاقتش اثبات شده، یروی عن الضعفاء و یعتمد المراسیل هم دربارهاش گفته نشده لذا اکثار روایت او موجب وثاقت رزیق است. ولی اکثار روایت در کار نیست همین یک روایت که موضوع آن بیع فضولی است فقط وجود دارد پس نمیتوان گفت که شیخ محمد بن خالد است. در وسائل و جامع الاحادیث فقط همین یک روایت نقل شده بود و امالی شیخ هم پیش من نبود که مراجعه کنم ببینم که روایات بیشتری نقل شده یا نه.
اما با توجه به این نکته که کتاب رزیق را همین محمد بن خالد الطیالسی روایت میکند، میتوان او را توثیق کرد. نجاشی در اینباره میگوید: «…حدثنا محمد بن خالد الطيالسي قال: حدثنا أبو العباس رزيق بن الزبير بكتابه»[1]. لذا احتیاج ندارد که ما به امالی شیخ مراجعه کنیم همین که نجاشی میگوید کتابش را محمد بن خالد طیالسی نقل میکند برای اعتبار او کافی است.
توثیق «محمد بن خالد الطیالسی»
در مورد محمد بن خالد الطیالسی عرض شد که در مورد او توثیق صریحی در کتب نیست امّا او را اینگونه توثیق کردیم که محمد بن علی بن محبوب که از اجلّاء فقهای امامیه است کتاب او را نقل کرده است. و هم چنین حمید بن زیاد از او روایت زیاد نقل کرده است. حمید بن زیاد نینوایی با اینکه واقفی است مع ذلک همه بر وثاقتش اتفاق دارند و دربارهاش «یروی عن الضعفاء یعتمد المراسیل» گفته نشده است؛ در تعریف شیخ طوسی که اصلاً اسمی از وقف او برده نشده، فقط به جلالت و واسع العلم بودن او اشاره کرده، کأنّ شیخ طوسی به واقفی بودنش مطلع نشده است. عبارت شیخ طوسی اینگونه است: « حمید بن زیاد: من أهل نينوى قرية بجنب الحائر على ساكنه السلام عالم جليل واسع العلم كثير التصانيف قد ذكرنا طرفا من كتبه في الفهرست».[2]
بله نجاشی و ابوغالب زراری که خریط فنّ هستند آنها به واقفی بودن هم حکم کردهاند و عدم ذکر شیخ طوسی با تصریح این دو معارضه نمیکند. ولی علی أی تقدیر جزء اجلّاء واقفه و اجلّاء علماست؛ اکثر اصول را همین حمید بن زیاد نقل کرده که خیلی از آنها را به وسیله همین محمد بن خالد الطیالسی نقل کرده است. خلاصه از این طریق میتوان او را توثیق کرد. خود همین روایتی هم که در باب فضولی خواندیم، از نظر مضمون روایت خیلی خوبی است.
اشکال به مرحوم شیخ
مرحوم شیخ فرمود: «و أما السكوت عن رجوع المشتري إلى البائع في بعض الأخبار فهو لعدم كونه مسوقاً لذلك» بعد هم برای سکوت در روایات به دو روایت زراره و روایت رزیق مثال زد.
در مورد روایت زراره عرض کردیم که قبلا مرحوم شیخ خسارات را سه قسم کردند و بحث فعلی مرحوم شیخ در خسارات قسم سوم است که مشتری منتفع نشده است ولی این روایت که در اینجا ذکر کردهاند راجع به خسارات قسم دوم است که مشتری منتفع شده است «يعوضه من قيمة ما أصاب من لبنها و خدمتها». و از آنجا که غیر منتفع در آن فرض نشده اصلاً توهم معارضه هم نمیشود و اصلاً خارج از موضوع بحث است؛ عنوان کردن این روایت به درد مسئله بعدی میخورد.
بله روایت رزیق مطلق بود هم خسارات قسم دوم (مربوط به منافع مستوفاة) را گفته و هم خسارات قسم سوم (خساراتی که در قبال آنها هیچ نفعی نبرده) را گفته که جز زحمت هیچ چیز دیگری برای مشتری نداشته است مانند نهالهایی که مشتری کاشته بود و قرار شد که آنها را از ریشه بکند و ببرد. و یا آن درختانی که مال مالک اصلی بوده و این مشتری بعد از معامله آنها را از بین برده بود.
اما در هر دو روایت در مورد رجوع مشتری به بایع اصلی چیزی گفته نشده است. سکوت در بعضی جاها علامت نفی یک شیئ است؛ اگر راوی راجع به موضوعی، سؤال کلی کرده باشد باید به تمام فروض، جواب داده شود و اگر از یک جهتی سکوت کرد نفی، استفاده میشود ولی در ما نحن فیه از سکوت استفادهی نفی نمیشود. مرحوم شیخ به سه دلیل اشاره میفرمایند:
جوابهای مرحوم شیخ به دو روایت زراره و رزیق
اولاً: «و فيه مع أنّا نمنع ورودها إلا في مقام حكم المشتري مع المالك»[3].
قرینهای وجود داشته باشد که حضرت خواسته همه جهات را بیان کند در کار نیست این دو روایت فقط راجع به این است که مالک اصلی حق دارد به مشتری مراجعه کند و از او خسارت بگیرد و دیگر در مقام بیان این نیست که مشتری هم میتواند به بایع فضولی رجوع کند تا بگوییم سکوتش علامت این است که نه رجوع نمیتواند کند و آن را نفی کنیم.
ثانیاً: «أن السكوت في مقام البيان لا يعارض الدليل». دلیل هست ولی در طول دلیلهای دیگر است.
توضیح اینکه بر فرض که این دو روایت در مقام بیان حکم مشتری و بایع فضولی باشند ولی لفظی و تعبیری که در اینها نیست بلکه حدّ اکثر سکوت و عدم تعرض است ولی ما روایاتی داشتیم که متعرض بود و صریحاً حکم مشتری و بایع را بیان میکرد و آن روایت جمیل بود آنگاه از نظر فنی دلیل ساکت با دلیل متعرّض تعارضی ندارند زیرا تعارض در موردی است که دو دلیل هر دو متعرض باشند و یکی نافی و دیگری مثبت باشد امّا اینکه یکی ساکت و دیگری متعرّض باشد متعارض نمیشود و ناطق مقدم است.
ثالثا: «مع أن رواية زرارة ظاهرها عدم التمكّن من الرجوع إلى البائع».
در روایت زراره فرضاً در مقام بیان باشد و بگوییم سکوت میتواند با چیزهای دیگر مقابله کند، در عرض روایات دیگر هم قرار بگیرد ولی امام که حکم رجوع به بایع را متعرض نشده برای این است که مشتری دسترسی به بایع ندارد. مشتری جاریه را از بازار خریده و به وطن خود برده، بعد از چندین سالی که دارای اولاد متعدد شده این مشتری در ذهنش نمیماند که از کجا خریده؟ از کی خریده؟ آدرسی هم ندارد؛ این مشتری به حسب عادی امکان مراجعه ندارد.
رابعا: « مع أنّ البائع في قضيّة رزيق هو القاضي، فإن كان قضاؤه صحيحاً لم يتوجّه إليه غرم».
در روایت رزیق هم بایع فضولی، قاضیِ کوفه است که بیع او از دو صورت خارج نیست:
صورت اول: از ناحیهی شارع منصوب است و قضاوت او به حق و صحیح و عادلانه است که در این صورت پس از کشف خلاف و اعتراف ورثه و خطای قاضی، خسارتی متوجه به او نیست چرا که وی از ناحیهی شارع حکم میکند و طبق بیّنه و نوشته که میزان شرعی است حکم کرده و موجب غرور کسی نشده تا ضامن باشد.
صورت دوم: قضاوت او باطل و به ناحق بوده است. چنانچه ظاهر امر همین است چون در آن زمان ائمه علیهم السلام بسط ید نداشتند و حکومت در دست بنی عباس بود و قاضی، قاضی جور و از عامه بوده است. در این صورت هم ظاهر قضیه این است که مشتری میدانسته که قضاوتِ قاضیِ کذائی باطل است چون مشتری از شیعیان بوده و مذاق امام را میدانسته و اینکه نمیشود به قضات عامه رجوع کرد. و معذلک اقدام کرده و خریده پس عالماً به فسادِ معامله، اقدام کرده است و فرض علم را اول بیان کردیم که حق رجوع ندارد. لذا از موضوع بحث ما خارج میشود.
پس این روایات ساکته هم به ضرر ما تمام نشد و حق این است که مشتری جاهل مغرور شده و ضرر دیده، حق رجوع به بایع فضولی دارد و میتواند مخارجی را که متحمّل شده از وی پس بگیرد.
اشکال به مرحوم شیخ نسبت به صورت دوم
اگر برای استیفای حق، راه شرعی وجود دارد معذلک به قضات عامه مراجعه کند در این صورت حکمی که آنها میکنند سحت است، گرفتن از او حرام و باطل است ولی اگر راه شرعی نداشته باشد عند الضرورة میتواند برای استیفای حقش به قضات عامه مراجعه کند. و ظاهراً راه شرعی دیگری نداشته است لذا ممکن است بگوییم این اشکال وارد نیست.
قسم دوم: غرامت در قبال منافع مستوفاة
«و أمّا الثاني و هو ما غرمه في مقابل النفع الواصل إليه من المنافع و النماء، ففي الرجوع بها خلاف، أقواها الرجوع».
غرامتهایی که مشتری به مالک اصلی پرداخته در قبال منافع و نمائاتی که عائد مشتری شده و از مبیع استیفاء کرده است، آیا مشتری حق دارد بابت این غرامتها به بایع فضولی مراجعه کند و از وی این خسارتها را اخذ کند یا نه؟ مسأله مورد اختلاف است و دو قول است ولی قول قویتر این است که حق رجوع دارد به دو دلیل:
دلیل اول: قاعده غرور: مشتری مغرور شده و مغرور یرجع الی من غرّه.
دلیل دوم: قاعده نفی ضرر: وقتی مالک اصلی از مشتری غرامت گرفت، ادله نفی ضرر اقتضاء میکند که مشتری بتواند به ضارّ خودش رجوع کند. منتهی آن غرامتی که در مقابلش منتفع شده مورد بحث است که آیا ضرر است که ادله ضرر آن را بگیرد یا نه؟ مرحوم شیخ میفرمایند: عرفاً ضرر است زیرا ولو منتفع شده ولی هم فریب خورده و هم ضرر کرده؛ به خاطر اینکه مشتری به حساب مجانی بودن، تصرف کرده است.
مثال مرحوم شیخ: « لقاعدة الغرور المتّفق عليها ظاهراً في من قدّم مال الغير إلى غيره الجاهل فأكله».
اینگونه مثالها را سه جور میشود تصوّر کرد که طبق دو تصویر مصداق روشنی برای قاعده غرور و ضرر است و طبق یک تصویر مصداق قاعده غرور و ضرر نیست:
تصویر اول: شخص میخواسته برای ناهار مهمانیش، چلوکباب تهیه کند که معمول موارد این است که باید به رستوران پولی بپردازد. حال اگر یک شخص فضولی گفت من چلوکباب مهمانی شما را مجانی میدهم و بعد آمد مال دیگری را به او داد در این فرض میتوان گفت که این شخص ضرر نکرده و مغرور نشده است زیرا اگر هم از غاصب نمیپذیرفت باید همان مقدار پول را جهت چلوکباب به صاحب رستوران میپرداخت و آن شخص فضولی، منشأ افتادن به ضرر نبوده است.
تصویر دوم: شخص غاصب میآید آن چلوکبابهای غصبی را مجانی به میزبان میدهد و این میزبان میخواسته یک غذای ارزان بدهد اما وقتی این غاصب گفته که غذای مجانی میدهد او قبول کرده و چلوکباب داده است بعد صاحب غذا میآید و از این میزبان درخواست غرامت میکند و این میزبان که برای پرداخت غرامت، پول کافی ندارد مجبور میشود یکی از وسایلش را ارزان بفروشد تا غرامت را پرداخت کند چون پرداخت غرامت، فوری هست و باید در اسرع وقت از عهده ضمان خارج شد. این فرض از مصادیق خیلی روشن برای ضرر است.
تصویر سوم: این تصویر سوم به روشنی تصویر دوم نیست ولی اینجا هم به نظر میرسد که ضرر صدق کند.
فرض کنید غاصب به شخصی که مهمان دارد بگوید که من به تو چند دست چلوکباب مجانی میدهم و این شخص چون مجانی بوده، میپذیرد. بعد صاحب غذا میآید و از این شخص درخواست غرامت میکند و این شخص هم پول دارد و غرامت را میپردازد ولی این شخص چون مجانی بوده قبول کرده است و اگر مجانی نبود اصلا چلو کباب نمیگرفت و پول آن را در جای دیگری که لازمتر بود خرج میکرد. اینجا هم متضرر شدن صدق میکند چون امور لازمه خودش را کنار گذاشته و پول را در امور غیر لازمه صرف کرده است.
نتیجه: باید تفصیل قائل شد؛ در بعضی از مصادیق ضرر صدق میکند و در بعضی از مصادیق صدق نمیکند.
تذکر: در این مثال غذا، عین مال تلف شده؛ پول در مقابل عین مال داده میشود ولی میتوان برای قسم دوم به رکوب دابه مثال زد که منتفع شده ولی اگر دابه نداشت داعی هم نداشت که سوار شود و پول آن را در امورلازمهاش صرف میکرد.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
[1] . رجالالنجاشي ص : 168
[2] . رجالالطوسي ص : 421
و در کتاب فهرست اینگونه آمده است: «حميد بن زياد: من أهل نينوى قرية إلى جانب الحائر على ساكنه السلام ثقة كثير التصانيف روى الأصول أكثرها. له كتب كثيرة على عدد كتب الأصول. أخبرنا برواياته كلها و كتبه أحمد بن عبدون عن أبي طالب الأنباري عن حميد. و أخبرنا عدة من أصحابنا عن أبي المفضل عن حميد. و أخبرنا أحمد بن عبدون عن أبي القاسم علي بن حبشي بن قوني بن محمد الكاتب عن حميد». رجالالطوسي/بابذكرأسماء…/بابالحاء/420.
[3] . كتاب المكاسب (للشيخ الأنصاري، ط – الحديثة)، ج3، ص: 497