الاربعاء 02 جُمادى الآخرة 1446 - چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳


کثیر البرات


کثیر البرات

از مرحوم حاج آقای والد شنیدم: در زنجان شخصی به نام شیخ هبة الله که خیلی هنرمند، شیرین و صاحب نوادر بود.[1] روزی خدمت آخوند ملاقربانعلی می رود (آن وقت ها رسم بود که به اشخاص، برات هایی حواله می کردند. مثلاً مرحوم آخوند به شخصیت های مختلف می نوشت که شما به فلان کس، این مقدار گندم بدهید یا فلان مقدار پول بدهید و آن شخص نیز برات و حواله را نزد آن شخصیت برده و گندم یا پول یا چیز دیگر دریافت می کرد).

مرحوم آخوند از شیخ هبة الله می پرسد: اسم شما چیست؟ او می گوید: شیخ هبة الله، آخوند می گوید: شیخ، در لغت، معانی مختلف دارد: کثیر العلم، کثیر السنّ، کثیر المال، کثیر الاولاد… (و معانی گوناگونی را که در فرهنگ لغات برای لفظ «شیخ» گفته اند برمی شمرد). سپس می پرسید: شما کدام یک از اینها هستید؟ شیخ هبة الله پاسخ می دهد: هیچکدام، من کثیر البراتم!


[1] از جمله نوادر و حکایات شیرنی که مرحوم والد درباره شیخ هبة الله نقل می فرمود، این قضیه است:

شیخ هبة الله گربه ای داشته که پای آن را در پوست گردوی قیرداری نهاده بوده و هنگام حرکت، تاق تاق صدا می کرد، گویی کسی با کفش پاشنه دار آهنی، روی زمین راه می رود!

روزی گذار گربه به دارالحکومه می افتد و حاکم زنجان متوجّه صدا می شود. سراسیمه از جای برخاسته و جویا می شود که موضوع چیست و کیست که این چنین سرزده و بی اذن حضور این اطراف راه می رود؟! جستجو که می کنند، معلوم می شود گربه ای است با کفش های پوست گردویی که به طرف وی می آید و از حرکت پایش، با آن وضع، صدای تاق تاق بلند است!

حاکم با دیدن آن صحنه، سخت برآشفته می شود و حکم تهدیدآمیزی می نویسد و به گردن گربه می آندازد که مثلاً: ای صاحب گربه! فوری باید اینها را از پای این حیوان بیرون آوری و الّا سر و کارت با فرّاشان دیوان خواهد بود و دم توپ خواهمت گذارد و…!

گربه به خانه بازمی گردد و آشیخ هبة الله، از مضمون حکم غِلاظ و شِدادِ حاکم مطّلع می گردد. شیخ در پی این ماجرا، گربه را برداشته نزد حاکم می رود. حاکم با دیدن شیخ – که گربه ای در بغل داشت – شگفت زده می شود و می پرسید: ها! برای چه آمده ای، و این گربه چیست؟!

شیخ می گوید: آمده ام از حضور عالی استدعا کنم که قبالة منزل ما را به نام این گربه صادر کنید! زیرا این گربه، پیش از این، دمار از روزگار ما درمی آورد و حالا که حکم هم از جناب حاکم گرفته، دیگر به هیچ وجه کسی حریف او نیست. پس همان بهتر که شما، صاحب اختیار منزل را هم حکماً او قرار دهید!! و با این تعریض لطیف به حاکم و مأمورین وی می فهماند که بسا اوقات به استناد حکم حاکم، دمار از روزگار مردم درمی آورند! (ش)