گزیده الکلام …؛ استمداد از اسباب غیبی در نومیدی از اسباب ظاهری
استمداد از اسباب غیبی در نومیدی از اسباب ظاهری
براى بعضى اتّفاق افتاده كه چشم از اسباب عاديّه بسته، به انتظار وسايل غيبيّه نشست، تا اينكه آن از دستش رفت و اين هم دستش را نگرفت. از آن جمله، قصّه اى بود كه ميرزا قهرمان كحّال زنجانى نقل نمود كه:
در نزديك قزوين، ارباب يك دهى، چشمش آب آورده بود. مرا احضار نمود، رفتم معاينه كردم، ديدم يكى از چشمهايش پر شده، وقت ميل زدنش است. گفتم: اين يكى را ميل مى زنم، به شرط اينكه سه روز بر پشت خوابيده، تكان نخوريد؛ مخصوصاً سر نبايد حركتى كند. قبول كرد. من خدمتم را انجام دادم، همين كه آب چشم را گرفتم و چشم به ديد آمد، فورى از وجد برخاست و نشست. من گفتم: آقا چرا نشستى؟ گفت: تو خدمتت را انجام دادى، ديگر بعد از اين، به تو مربوط نيست. گفتم: خدمت عمده من بعد از اين است كه زخم چشم را ببندم، نگذارم نور ضايع شود. گفت: خداوند چشم مرا گرفته بود، اكنون باز كرد. گفتم: خداوند به يك سبب، چشم تو را گرفته بود و به يك سبب، هم باز مىكند و آن سبب هم، همين ميلى است كه به دست من داده، با همان شرطى كه من عرض كردم. گفت: البتّه خداوند عالم به وسيله شما چشم مرا باز كرد، امّا آنچه را كه موهبت فرمود، ديگر باز نمى ستاند.
خلاصه: من هر چه اصرار كردم، او امتناع ورزيد. بالاخره گفت: هر چند روز در اينجا بمانى، مهمانى محترم؛ والّا، اگر حالا تشريف ببرى، خلعت و زحمتانه تو حاضر است. همان دم امر كرد، براى من خلعتى و وجهى نيز آوردند. من گفتم: اين خلعت را در مقابل نتيجه عمل مى گيرم؛ ولى عمل من كه داراى نتيجه نشد؛ خلعت به من گوارا نمى شود. گفت: خلعت و حقّ الزحمه تو، در مقابل همان عملى است كه انجام داده اى؛ امّا نتيجه با خدا است.
ملخّص اينكه: با اين بحث و استدلال گذرانيد و به حرف من وقعى نگذاشت. من ماندم تا نتيجه اين استبداد را به او نشان بدهم. فردا ديدم كه آمدند سراغ من، بيا چشم آقا مختصر درد مى كند. گفتم: مختصر نيست، مفصّل خواهد بود. رفتم عرض كردم: عمل مرا ناقص گذاشتى؛ اين، در اثر آن است. گفت: هر چه شده از ناحيه خودم شده، تو قصور در خدمت نكرده اى. غرض، درد شدّت كرد و چشم ورم نمود و نور چشم ضايع شد. دو سه روز مانده، به اسكات درد پرداختم. بعد خلعت و زحمتانه را به اصرار قبول كرده، مرخّص شدم. بعد از دو سال، باز گذارم به آن ده افتاد؛ به احوالپرسى وى رفتم، ديدم آن يكى چشمش، وقت عملش رسيده است. گفتم: اگر به عرض من عمل مىكنيد، من اقدام به خدمت نمايم. حاضر شد. من هم عمل كردم. او نيز عمل به دستور من كرد تا اينكه عمل، ناجح شد [و] چشمش به ديد آمد. اين دفعه خوشحال مراجعت كردم.
پس، اين شخص، در اثر اينكه چشم از حكمت جعل اسباب ظاهريّه بست، يك چشم خود را از نور بينش عاطل ساخت. بلى، در صورت نوميدى از اسباب عادّيه، آن گاه، دست التجا به دامن لطف خداوندى زده، از اسباب غيبيّه بايد استمداد كرد و نوعاً هر چه دستگيرى از غيب شده، در هنگام نااميدى از اسباب ظاهريّه شده.