السبت 20 مُحَرَّم 1446 - شنبه ۰۶ مرداد ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ برده‏ داری

برده‏ داری

معروف است كه دولت انگليس، در قلمرو خود، اهل هر ديانت را در اداى مراسم ديانتى خود آزاد مى‏ گذارد؛ مگر قانونى را كه روى پايه جور گذاشته شده باشد، از اجراى آن مانع مى ‏شود. طايفه طغو، قانون آدم كشى ايشان، چون روى پايه جور بود؛ لهذا از بين برداشت. انگليس، برده‏فروشى را نظير همان قانون، از قوانين جائرانه تشخيص داده؛ بدين وجه، در قلمرو خود، اساس مالكيّت انسان را نيز به كلّى برداشته. دوَل ديگر نيز پيروى از وى نموده، اساساً خريد و فروش انسان را قدغن كردند، حتّى در ممالك اسلام نيز الغاى عنوان مالكيّت انسان را اعلان كردند. و در ايران، با اينكه برده‏ فروشى معمول نبود؛ با وجود اين، از مجلس قانون، منع آن را گذرانيدند تا در اين قانون، موافقت با دول اروپا كرده باشند؛ والّا، در قانون اسلام، جورى در اين عنوان نبود؛ ولكن چون دوَل اروپا از قوانين اسلام در معاملات با بندگان خبر نداشتند؛ لهذا اين عنوان را جور مى‏پنداشتند. اين ها نيز به ملاحظه همرنگى با ايشان كه مبادا آن ها را به جور نسبت بدهند، رنگ آن ها را بر خود گرفته [و] منع آن را اعلان نمودند.

توضيح اين بسته، به دانستن معامله دول است با مماليك، و آن گاه مقايسه احكام اسلام است با احكام دول غير مسلمه تا معلوم باشد كه اين عنوان، چرا در قوانين غير دول غير اسلاميّه، جائرانه بوده و در آن ها، چرا جائرانه نبوده! در دائره‏المعارف فريد وجدى ديدم كه برده فروشى در قديم، بين همه طوائف معمول بوده و منشأ آن هم، جنگى بود كه بين دو ملّت اتّفاق مى‏ افتاد. اسير از هر ملّت كه به دست آن يكى مى ‏افتاد، آن را خريد و فروش مى‏كردند و هر ملّت هم در باب غلام و كنيزان، قانون خاصّ و رفتار مخصوص داشته؛ مثلاً در مصرِ قبل از اسلام و روم، آقاى هر بنده، اختيار كشتن آن را داشت [و] مخيّر بود كه او را بكشد يا باقى بگذارد.

و هم چنين در امريكا، مخصوصاً در قانون امريكاى جنوبيّه، تصريح مى‏كند كه آقا حقّ دارد كه بنده خود را بكشد يا زنده بدارد.

هند، اگر بنده، به يكى از آن ها ناسزا گويد، مجازاتش اين است كه او را به بدترين وجه بكشد. و اگر در حرف آن ها، بويى از توهين و تحقير استشمام شود، جزايش اين است [که] خنجرى را كه ده انگشت، درازى داشته باشد، در آتش، سرخ كرده، بر دهان آن ها فرو برند. و اگر بنده، زبان جسارت، به پند و اندرز آن ها باز كند، مجازاتش اين است كه دهان و گوش او را با روغن زيتِ جوشيده پر كنند. و اگر چيزى از آن ها بدزدد، حكمش اين است كه زنده بسوزانند. و اگر به يكى از قضات آن ها دشنام دهد، جزايش اين است كه چشم او را با سيخ تفته بيرون آرند.

يونانيان، رسمشان بوده كه بندگان را با داغ در روى آن ها نشانه مى ‏گذاشتند[1] و آن ها را عوض اسب و استر، به آسياب و دوچرخه مى ‏بستند. رُمانيان، زمين را با آن ها شخم مى ‏كردند، عوض گاو. مولى حقّ داشته كه بنده خود را از پا بياويزد و چيزى سنگين به دست او بدهد و آن گاه، با تازيانه، آن قدر بزند كه بميرد. در قانون فرانسه تصريح كرده بود كه اگر مرد آزاد، كنيزى را عقد كند و يا زن آزاد، بنده ‏اى را به شوهرى اختيار كند، شرف آزادى ‏اش رفته، محكوم به رقّيّت خواهد بود.

در انگلستان، بنده‏اى كه مى‏گريخت، او را مى ‏كشتند؛ و هم چنين، فشار و سختي هاى گوناگون از ملل، نسبت به بندگان معمول بوده. تا اواسط قرن نوزدهم؛ تقريباً صد سال پيش از اين، حال بر اين منوال بوده تا اينكه دول، آن قوانين را الغا نمودند؛ امّا اسلام، براى مملوكين، حقوقى قرار داده كه روى آن، آن ها مانند آزادگان مى‏باشند؛ مثلاً مولى به هيچ وجه، حقّ آزار كردن بنده را ندارد.

اذيّت آن ها، مانند اذيّت آزادگان، حرام است؛ و اگر مملوكى، در اثر بدرفتارى مولايش، در فشار باشد، قانون اسلام اجازه داده كه از وجه زكات، آن را بخرند و آزادش كنند؛ مخصوصاً در قرآن، رقاب را يكى از مصارف زكات قرار داده و در بعضى از عقوبات، آن ها را نصف آزادگان قرار داده؛ مثلاً در زنا كردن آزاد، چه مرد باشد چه زن، صد تازيانه حدّ قرار داده؛ امّا در مملوك، پنجاه تازيانه. و اگر كسى مملوك خود را بيشتر از حدّ گناهش، مجازات نمايد، قرار داده كه آن را آزاد كند؛ و اگر بكشد، بايد در جزاى آن، بنده‏اى آزاد كند و دو ماه نيز روزه بگيرد [و] به شصت مسكين هم طعام بدهد. علاوه، حاكم شرع تعزيرش هم مى‏ كند؛ بلكه حضرت رسول [صلّى‏ الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلّم] نهى فرموده كه آن ها را به نام بنده و كنيز بخوانند؛ بلكه بگويند: بچّه من، جوان من. و چه قدر ثواب براى آزاد كردن آن ها مقرّر داشته و در چندين مورد، آزاد كردن بنده را كفّاره قرار داده و بناى عتق را بر تغليب و سرايت قرار داده؛ چنان كه شرح آن در كتب فقه است؛ حتّى مادر چند نفر از ائمّه هدى (عليهم ‏السلام) كنيز است، با اينكه حضرت رسول [صلّى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله ‏وسلّم] فرموده كه براى نطفه‏ های خودتان، محلّ مناسب اختيار كنيد![2] پس، اگر كنيز بودن در اسلام، پست بود و كنيزان را قدر و منزلتى نبود، پس چرا نطفه جانشينان پيغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را در رحم آن ها مى ‏نهادند؟!

سلطنت مماليك در مصر، و نيل آن ها به مناصب عاليه در عراق و غيره، در تواريخ مضبوط است؛ از آن ها نيز مكشوف مى ‏شود كه حال مماليك در اسلام، نزديك به حال آزادگان بوده؛ امّا اسلام، اصل اساس بندگى را از بين نبرده؛ آن هم، به ملاحظه اين است كه مردم به شوق مالكيّت، اقدام در به دست آوردن آن ها نموده و آن ها را به حال وحشيّت در جزيره كفر باقى نگذارند.

در حقيقت، اين قانون مالكيّت و مملوكيّت، به منزله يك كارخانه انسان‏سازى است كه حيوان را انسان، و وحشى را اهلى مى ‏كند؛ بدين ‏ملاحظه، اسلام، اصل اين قانون را از بين بر نداشت ولكن احكام جائرانه آن را اصلاح و تعديل نمود تا مماليك، مثل آزادگان زندگى نمايند.

در اروپا، حال مماليك، به جز اين بود؛ چنان‏كه شمّه‏ اى شنيدى. آن ها به ملاحظه آن رفتارها كه ملل غيرمسلمه با مماليك مى ‏كردند، اصل قانون مالكيّت و مملوكيّت انسان را جائرانه تشخيص دادند؛ والاّ، در قانون اسلام، جورى در اين باب نبود؛ زيرا مجرّد مالكيّت و فرمانروايى يك دسته‏اى بر دسته ديگر، جور نيست تا رفع آن لازم گردد؛ به جهت آن كه عدل و مساوات، با عنوان بزرگى و كوچكى منافات ندارد؛ منتها بين بزرگان و كوچكان، حقوقى قرار داده شده [و] عدل اقتضا مى‏ كند كه در رعايت آن حقوق، همه مساوى باشد، نه اينكه حقوق زورمندان، مرعى و حقوق زيردستان، پامال شود.

مقصود از مساوات، همين است، نه اينكه برداشتن اساس بزرگى و كوچكى است؛ زيرا كه چرخ نظام عالم، با پيچ و مهره‏ هاى بزرگ و كوچك به گردش مى ‏آيد، همان طورى كه اجزاى يك كارخانه، به يك صورت نيست؛ بلكه بعضى از آن ها، پيچ است و بعضى مهره، و بعضى ميخ است و بعضى تخته؛ والاّ، با تنها پيچ و يا با تنها مهره، اجزاى كارخانه به هم مربوط نمى‏ شود؛ بلكه بايد پيچ با مهره، دست به دست داده [و] اجزا را به هم ربط بدهند.

اجزاى كارخانه اين عالم نيز از دو صنف آمر و مأمور است. نظام اين عالم، با يك صنف تنها كه در عمل برابر باشند نمى ‏شود. از يكى، بايد فكر و تدبير باشد و از ديگرى، عمل و ترتيب:

جهان، چون چشم و زلف و خال و ابرو است                                  كه هر چيزى، به جاى خويش نيكو است

ديگر دانه خال، با سياهى چشم هم‏چشمى نمى‏ كند كه من چرا كوچك‏تر از آن گرديدم، و چشم، با چشم تعرّض، به ابرو نگاه نمى ‏كند كه چرا بالاتر از من نشسته، و ابرو خم به ابرو نمى ‏آورد كه چرا كجم ساخته ‏اند، و زلف، آشفته و پريشان نمى ‏شود كه روزگارم چرا در پريشانى دراز مى ‏گذرد، و هكذا؛ زيرا كه در هيچ يك از اين ها، خطا بر قلم صنع نرفته؛ بلكه هر يك از آن ها، از روى حكمتى وضع گرديده كه به جز اين، وضع را شايسته نبوده. اجزاى عالم نيز همين‏طور؛ هر يك، داراى حكمتى است كه به جز از آنچه هست شايسته نبوده؛ منتها براى هر يك از آن ها در مرتبه خود، وظيفه‏اى معيّن گرديده كه بايد در ايفاى آن، خوب از كار در آيد.


[1]– نظیر آنچه در ایران، ران اسب را داغ نشانه می گذارند .

[2]– ابوالقاسم پاینده، نهج الفصاحه، ص381؛ و رک: محمّدبن یعقوب کلینی، کافی، ج5، ص333، ح2و3.