گزیده الکلام…؛ تدبیر صاحب بن عباد
تدبیر صاحب بن عباد
شخصى پيش تاجرى ظاهر الصلاح كه معروف به نهايت ديانت و صحّت عمل بود، مبلغى كه نسبتا معتدّ به بوده، امانت سپرده بود، بى آن كه از او سندى بگيرد. از قضا، موقع مطالبه، تاجر، از تأديه آن امتناع مى كند؛ يعنى اصلاً انكار مىكند و نسبت جنون به او مى دهد كه مگر ديوانه شده اى كه اين حرف را مى زنى؟
وى ناچار پيش صاحب، آغاز شكايت مى كند كه من فريفته ظاهر فلان تاجر شده، اين مقدار امانت به او سپرده ام بدون سند و شاهد. اكنون كه مطالبه مى كنم، انكار نموده، نسبت جنون به من مى دهد و به هيچ جا هم راهى ندارم. صاحب مى گويد: تو فردا [در]ساعت[ی] معيّن، پيش تجارتخانه او بنشين. من كه مى آيم، تو بلند شو، با من اظهار آشنائى كن. من نيز با تو گرم مى گيرم و به او وانمود مى كنم كه من با اين شخص، سابقه آشنايى زياد دارم. آن وقت، اين مقدّمه، او را به اقرار مى آورد.
او نظر به همين قرارداد، فردا پيش تجارتخانه آن تاجر نشسته بود، ديد كه كوكبه صاحب، آشكار شد. صاحب كه به اين محلّ رسيد، او سلام كرد. صاحب از اسب پياده شده، گرم گرفتش. كى آمدى و چرا تا حال مرا خبر نكردهاى؟ من چه قدر اشتياق ملاقات شما را داشتم! از اين مقوله، شرحى به ميان آورد. وى نيز مناسب هر كلمه، جواب مى گفت تا اين كه صاحب، وعده ملاقات از او گرفت و توديعش كرد و رفت.
تاجر ديد كه او (به قول عراقی ها)، لُنگش خيلى آب مى گيرد. ناچار عذر خواست كه من با تو شوخى مى كردم. پس امانت او را بالتمام ردّ نمود.