گزیده الکلام …؛ تسلیم و رضا
تسلیم و رضا
مرحوم آقا شيخ ابراهيم صاحب الزمانى فرمود كه:
مرحوم حاج ملّا فتحعلى عراقى، جمعى را براى شام، به منزل خود دعوت كرده بود. هنگامى كه سفره را انداختند، متوجّه شدند كه نان را فراموش كرده، نگرفتهاند. و چون تهيّهاى كه كرده بودند، منحصر بود به آبگوشت و آن را هم بسته بود، او داماد خود، آقا شيخ رضا را گفت: پاشو، دم در، چند قدم به اين طرف و آن طرف برو؛ نان پيدا مىشود.
او همينكه برون شد، بدون معطّلى، نان به قدر كفايت مجلس آورد. معلوم شد كه كسى براى فردا خريده بود؛ شب، محلّ حاجتشان نبوده؛ مثل اينكه خدا مأمور كرده بودش كه براى همين مجلس بخرد؛ و الّا، رسماً نان فردا را امروز نمىخرند.
از آن مرحوم، حكاياتى مشتمل بر كرامت بسيار نقل مى كنند. در دعايش، اثر غريبى بوده؛ ولى خود، در آخر عمر، نابينا شده بود. به او گفتند: تو با وجود اين تأثير نفس كه دارى، چرا درباره خود دعا نمىكنى كه خداوند چشم تو را بر تو باز دهد؟! فرمود: او خود، مرا به اين حال خواسته.
چرا دست يازم؟ چرا پاى كوبم؟ مرا خواجه، بىدست و پا مى پسندد
گويا او همان رتبه را از همين رضا وتسليم حائز شده باشد. رضا و تسليم، مقام بزرگى است. هر كه خود را به اين مقام رسانيد، شدائد و سختى روزگار، هر چه زياد باشد كه سختتر از آن فرض نشود، بر او در نهايت سهولت و آسانى مىشود. كوه در پيش او، به قدر كاهى [مىشود]. اگر چشمش نابينا است، غصّه چشم ندارد؛ و اگر صورتش نازيبا است، اندوه جمالش نيست. اگر گوشش سنگين است، سنگينى بر او ندارد. پاى ندارد و مال ندارد، چه ندارد؛ چه ندارد، در بندش نيست. مال داشته باشد، ترس پامال شدنش را ندارد و هكذا… .
گو برو آستين به خون جگر شوى هر كه بر اين آستانه راه ندارد