گزیده «الکلام …»؛ تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟!
مستعصم، آخرين خليفه عبّاسى، به بدر الدين لؤلؤ (زمامدار موصل) نوشت كه جماعتى از اهل طرب و خواننده و نوازنده پيش او بفرستد. و در اين حال، قاصدى از سلطان هلاكو رسيد كه از وى، منجنيق و اسباب قلعهگيرى مىخواست.
بدرالدين گفت: درخواست اين دو نفر را نگاه كنيد و بر اسلام و اهل اسلام گريه كنيد؛ آن يكى، مُسلِم است، از من خواننده و نوازنده مىخواهد و اين يكى، كافر است، از من اسباب فتح و ظفر مىخواهد!
«ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟!»؛ تعجّب از آن اصول و مبانى است كه اين قبيل اشخاص را به أولوا الأمرى و وجوب اطاعت معرّفى مىكند!
طایفه شيعه از بيم همين مفاسد، دادشان بلند بود كه بايد نصب خليفه، از جانب خداوند باشد. شما گفتيد نه، لزوم ندارد، مردم از عهده اين مهمّ بر مىآيند؛ لهذا نصّ حضرت رسالتپناه (صلّی الله علیه و آله) را انكار و اوصياى حقّ را از مقام منيع خودشان، منع كرده و سنين متماديه، آن ها را در زنجير اسارت نگه داشتيد. البتّه نتيجه همين مىشود كه مىبينيد!
● شخصى، یک پول داد و قدرى آش خريد؛ هنگامى كه مىخورد، ديد يك پارچه گونى از توى آن بيرون آمد. گفت: عمو آشپز! اين گونى چيست از اين كاسه بيرون آمد؟ گفت: «پس مىخواستى شال كشميرى بيرون بيايد؟! البتّه به يك پول، آشى بهتر از اين نمىشود!»؛ حالا روى آن مبانى كه حضرات عامّه در تعيين خليفه كردهاند، بنايى محكمتر از اين نمىشود!
آرى، «ألف بانٍ لايقوم لهادم، فكيف لبانٍ خلفه ألف هادم»
مىگويد: «هزار بناكننده، پيش يك خرابكننده مقاومت نمىكند. پس، چگونه مىشود حال يك بناكنندهاى كه هزار خرابكننده، پشت سرش باشد؟!»
● واقعاً بانى اسلام، پایه و اساسى به چه استحكام و استوارى ريخته، كه اين همه صدمات كه از اين خلفا متوجّه آن مىگردد، با وجود اين، باقى و پابرجا است، تابش نور آن با اين همه ابرهاى سياه كه جلوى آن را گرفته، باز عالم را روشن نموده و چندين هزار نفوس را از تاريكى كفر و بتپرستى، به روشنايى توحيد و خداپرستى آورده است!