السبت 20 مُحَرَّم 1446 - شنبه ۰۶ مرداد ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ حکایت کربلایی ابراهیم و تدبیر الهی نظام اجتماع

حکایت کربلایی ابراهیم و تدبیر الهی نظام اجتماع

كربلايى ابراهيم نامى بود در زنجان، بسيار ظريف و لطيف الطبع بود. او مى ‏گفت: حماقت اين دسته از مردم مرا مى ‏كشد؛ زيرا كه اين ها شب و روز، خدمت به مردمان مى ‏كنند، در حالتى كه خودشان خبر ندارند. از جمله اين مناجات كردن آن ها است در ماه رمضان كه نصف شب، يك ساعت تمام، پشت به باد شمال داده، گلوهاشان را پاره مى ‏كنند كه داراها بيدار شده، ديگ پلوى خودشان را بار كنند، در حالتى كه خودشان، چيز پختنى در دستگاه ندارند! اكتفا بر آن نمى‏ كنند؛ بعد از دو ساعت، باز گلوشان را پاره مى‏كنند كه پا شويد پلويتان را بخوريد.

بارى، اين رشته سخن وى را، اگرچه اين سرمشق به شوخى و مزاح به دست او آمده؛ ولكن آن سرمشق منتهى مى‏ شود به سرّ خلقت كه فكر كسى در آنجا به ساحل نمى ‏رسد؛ چون آسياى نظام اجتماع، از دو سنگ زير و رو تركيب يافته؛ امّا چرا اين يكى، سنگ زيرين شد [و] آن يكى، رويى در سابق؛ سنگ زير و رو لازم است تا آرد از بين آن ها بيرون بيايد؛ آن گاه از اين آرد، يكى نان بپزد [و] ديگرى بخورد، بى ‏آنكه از يكى، بار گردن آن ديگرى بشود.

مثلاً: نانوا در لب تنور تفته مى ‏سوزد؛ لكن نان خود را از تنور بيرون مى‏آورد، نه نان من و تو را. در عين حال كه نان را به دست من و تو مى ‏دهد، باغبان، نهال را براى خود مى‏نشاند كه خودش، ثمره آن را بردارد و بر مى‏دارد هم، در صورتى كه ميوه آن را من و تو مى ‏آوريم. حمّال، بار به آن سنگينى را براى خود به دوش مى‏ كشد، نه براى تو؛ با اينكه بار تو را مى ‏برد، و هكذا.

 خلاصه، همه طبقات، كار براى خود مى‏كنند نه براى ديگرى تا منّتى از وى، در گردن آن باشد، با وجود اينكه كار، كار او است نه كار اين. منّت خداى را عزّ وجلّ كه مطلب را طورى مبهم و معمّا كرده كه بار هر كسى در دوش ديگرى به منزل مى ‏رسد، بى ‏آن كه منّتى از اين، بار گردن آن بشود؛ چون اگر پاى منّت در ميان بودى، چه بسا اشخاصى بودند كه به ملاحظه سنگينى بار آن، از مقصود خود صرف‏نظر مى ‏نمودند.