گزیده الکلام…؛ خاندان صاحب هدایۀ المسترشدین
خاندان صاحب هدایۀ المسترشدین
خداوند به او، از دختر شيخ، آقا شيخ محمّدباقر را مرحمت كرد. مرحوم آقا شيخ محمّدباقر هم كه آراسته به فضل و كمال بود، دختر خاله خود را كه صبيّه آقا سيّد صدرالدين عاملى باشد، به عقد نكاح خود در آورد؛ به او نيز از وى، چند نفر اولاد مرحمت كرد كه همه اهل علم و داراى رياست روحانيّه بودند.
اوّلى، مرحوم آقا شيخ محمّدعلى بود كه در اصفهان، مرجع فتوا و رئيس امور روحانيّت بود. (والد آقا شيخ مهدى كه فعلاً در اصفهان، به امامت جماعت و ترويج امر ديانت قيام دارد.) وفاتش به موجب گفته فرزند محترمش، آقاى آقا شيخ ابوالفضل، در سنه 1318 اتّفاق افتاد.
دويّمى، آقاى آقا شيخ محمّدحسين بود، والد آقاى آقا شيخ محمّدرضا كه امروز در اصفهان، مرجع فتوا است. او نيز در نجف، در تندى ذهن و صفاى خاطر، انگشت نما بوده؛ حتّى از يكى از معاريف نقل كردند كه گفته بود: در پاى درس آقاى حاج ميرزا حبيب اللّه رشتى، دو نفر هستند كه ترجيح بر خودش دارند: يكى، آن مرحوم را گفته بود. وى مشغول به نوشتن تفسيرى بوده؛ ولى تا نصف سوره بقره كه نوشته، اجل مهلتش نداده، همان جا مانده. آنچه از قلم او بیرون آمده، چاپ شده و فعلاً مورد استفاده اهل علم است. وفاتش، در سنه 1308 اتّفاق افتاد. فرزند محترم او، آقاى آقا شيخ محمّدرضا، او نيز در اصول و فقه، تأليفات سودمند دارد، داراى مطالب بكر؛ و در ردّ فلسفه داروين هم رساله بىنظيرى نوشته.
نگارنده، چند روزى در قم، ادراك محضر تدريس وى را كردم. ديدم كه در محضر او:
آن چه بينى، دلت همان خواهد آن چه خواهد دلت، همان بينى
سيّمى، آقاى آقا شيخ محمّدتقى بود، معروف به آقاى نجفى كه در اوايل عصر ما، رياست روحانيّه اصفهان با او بود. آن مرحوم نيز چندين تأليف در فقه دارد و بعضىاش چاپ شده، مورد استفاده اهل علم است. وفاتش در اصفهان، در سنه 1332.
چهارمى، مرحوم حاج آقا نوراللّه بود كه در عصر ما، در اصفهان، داراى نفوذ بود. آن مرحوم، در بدو قانون نظام اجبارى كه رضاشاه از مجلس گذرانيد، اظهار مخالفت كرد. پس به اتّفاق مرحوم آقا شيخ محمّدحسین فشاركى و مرحوم حاج ميرزا محمّدصادق و مرحوم حاج سيّد عبدالحسين سيّدالعراقين و ساير علماء اصفهان، آمده، در قم مجمعى تشكيل دادند. از شيراز و همدان و مشهد و يزد و ساير بلاد شرق هم نماينده آمده، با ايشان اظهار همدردى كردند و در اصفهان نيز قريب دو ماه، تعطيل عمومى كردند، ولى نتيجه نداد؛ چون بالاخره تيمورتاش از قِبَل شاه آمده، در قم آن ها را به مواعيد دروغ اميدوار كرد؛ ولى در اين اثناء كه مشغول قرارداد بودند، كار هنوز صورت نگرفته بود كه مرحوم حاج آقا نوراللّه ناخوش شد و تا يك ماه بسترى بود؛ تا اينكه در روز دويّم شهر رجب سنه 1346 از دنيا رحلت كرد. اهالى قم، تعطيل عمومى كرده، تشييع جنازه كردند و پس از چند روز، جنازهاش حمل به نجف اشرف گرديد. (نگارنده، آن هنگام، تقريبا يك ماه بود به قم مشرّف شده بودم).
بعد، شاه براى صورت سازى، مرحوم فشاركى و سيّدالعراقين را به طهران خواسته، محبّتى درباره ايشان كرد و وعده الغاء قانون نظام وظيفه را هم داد و بلكه ورقهاى هم براى اميدوارى ايشان نوشت و لكن مركّب ورقه خشك نشده، مفادّ آن را لغو نموده، مشغول گرفتن نظام وظيفه گرديد؛ الّا اينكه سال ديگر در تبريز، اين قصّه تجديد گرديد. مردم آذربايجان اجتماع نموده، از دادن نظام اجبارى استنكاف نمودند و لكن اجتماع آن ها نيز مفيد واقع نشد؛ چون امير لشكر از جانب شاه، با سر نيزه جمعيّت را پراكنده نموده، علماء را به شهرهاى دور تبعيد نمود.