السبت 20 مُحَرَّم 1446 - شنبه ۰۶ مرداد ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ در سبب سازی خداوند و منزلت صاحب بن عبّاد

در سبب سازی خداوند و منزلت صاحب بن عبّاد

در سبب سازى خدا حكايات بسيارى هست. از جمله حكايتى است كه در روضات الجنات در ترجمه صاحب بن عبّاد نوشته، و آن اين است كه:

در زمان كودكى صاحب بن عبّاد، مادر او رسمش اين بوده كه هر روز يك دينار و يك درهم[1] به او مى‏داد كه وقتى كه از منزل بيرون مى‏آيد آن را به اوّل فقيرى كه به پيش او مى‏آمد مى‏داد. و بعد از فوت مادرش خود نيز به همين منوال رفتار مى‏نمود. و مخصوصاً به وكيل خرج خود سپرده بود كه هر روز آن مبلغ را زير بساط او مى‏گذاشت تا او از آنجا بر مى‏داشت و صدقه مى‏داد.

روزى او دست به زير بساط كرد ديد خالى است و وجه فراموش شده. شگون زد كه مبادا اجل من نزديك شده باشد. امر كرد از فرش و مخدّه و بساط ديبا هر چه در آن اتاق بود همه را برچيده با او بردند. تا اينكه يك مرد نابينا پيش او آمد، امر كرد همه آنها را به او بدهند. به او گفتند اينها را تحويل بگير. او گفت چيست؟ گفتند: فلان و فلان است. آن مرد از شنيدن اين غش كرد.

بعد كه به هوش آمد گفت: سرگذشت مرا اگر از من باور نمى‏كنيد از اين زن كه دست مرا گرفته بپرسيد. گفتند: خودت بگو كه قصه چيست؟ گفت: من اوّل بى‏چيز نبودم ولى اخيراً دستم از مال دنيا تهى شده [است]. دخترى داشتم مى‏خواستم او را به شوهر بدهم. از جهت جهيزيه او معطل مانده بودم و فكرم به جايى نمى‏رسيد و
مادرش كه اين زن باشد مخصوصاً اصرار بى‏پايان داشت كه هر طور است بايد مخدّه و بساط ديبا فراهم شود. من هر چه زياد مى‏گفتم او كم مى‏شنيد. بالأخره گفتم پس دست مرا بگير برويم بيرون شايد فكرى بكنيم؛ گرچه راه فكرى هم نداشتم الاّ اينكه از روى ضرورت، بيرون آمدم. از قضا بر خوردم به اين اسباب ديبا كه به من مرحمت مى‏فرماييد. آيا اين با اين مقدمه اقتضا ندارد كه غش كنم؟

صاحب كه اين را شنيد سجده شكر بجا آورد. امر كرد ساير اسباب جهيزيه او را مطابق همان بساط و مخدّه ديبا تهيه نموده به او بدهند.

صاحب بن عباد از اركان شيعه است. وزير فخر الدوله ديلمى بوده. بسيار با فضل و دانشمند بود. صدوق (عليه الرحمه) كتاب عيون اخبار الرضا را براى او نوشته. چنانچه در اولش بعد از آنكه اسم او را با احترام و دعا ذكر مى‏كند مى‏فرمايد: «من اين كتاب را براى خزانه او كه به وجود او معمور و آباد باد تصنيف نمودم چون چيزى پيش او بهتر و با موقع‏تر از علوم اهل بيت عليهم‏السلام نديدم»؛[2] تا آخرِ آنچه از اخلاص او به خاندان ولايت نوشته. مى‏گويند هيچ كس بعد از وفاتش خوشبخت نشد مانند حال حياتش غير از او؛ زيرا كه او وقتى كه وفات كرد مردم رى تعطيل عمومى كرده، آمده دم در قصر منتظر جنازه او بودند. وقتى كه جنازه بيرون شد مردم يكدفعه صيحه كشيده فرياد بلند نمودند و زمين را مى‏بوسيدند. فخر الدوله و سركردگان و رجال مملكت همه، جامه عزا بر تن كرده پيش جنازه راه مى‏رفتند.

وفات او در بيست و چهارم شهر صفر سنه 385 اتفاق افتاد. جنازه او را به اصفهان حمل كرده در آنجا دفن كردند. خوانين بختيارى نيز تقيد دارند كه در اصفهان دفن بشوند. حتّى نقل كردند كه آنها از كاظمين نيز حمل جنازه به اصفهان نموده‏اند. دو سه سال قبل جنازه دو نفر از بزرگان بختيارى را از طهران آورده، از قم عبور داده به اصفهان بردند. من تعجب مى‏كردم كه آنها با وجود اينكه به خانواده ولايت عقيده‏مند مى‏باشند چرا جنازه خودشان را از قم كه حرم ائمه علیهم السلام است گذرانده به جاى ديگر مى‏برند. بعد جنازه صاحب را كه در تاريخ ديدم از قم گذرانيده‏اند و جنازه يكى ديگر را كه شنيدم از كاظمين حمل به اصفهان كرده‏اند تعجبم زياد شد.


[1] دينار هيجده نخود طلا است. درهم قريب نيم مثقال نقره.(منه)

[2] – محمدبن علی ابن بابویه، عیون اخبارالرضا، ج1 ص11