گزیده الکلام …؛ در سبب سازی خداوند و منزلت صاحب بن عبّاد
در سبب سازی خداوند و منزلت صاحب بن عبّاد
در سبب سازى خدا حكايات بسيارى هست. از جمله حكايتى است كه در روضات الجنات در ترجمه صاحب بن عبّاد نوشته، و آن اين است كه:
در زمان كودكى صاحب بن عبّاد، مادر او رسمش اين بوده كه هر روز يك دينار و يك درهم[1] به او مىداد كه وقتى كه از منزل بيرون مىآيد آن را به اوّل فقيرى كه به پيش او مىآمد مىداد. و بعد از فوت مادرش خود نيز به همين منوال رفتار مىنمود. و مخصوصاً به وكيل خرج خود سپرده بود كه هر روز آن مبلغ را زير بساط او مىگذاشت تا او از آنجا بر مىداشت و صدقه مىداد.
روزى او دست به زير بساط كرد ديد خالى است و وجه فراموش شده. شگون زد كه مبادا اجل من نزديك شده باشد. امر كرد از فرش و مخدّه و بساط ديبا هر چه در آن اتاق بود همه را برچيده با او بردند. تا اينكه يك مرد نابينا پيش او آمد، امر كرد همه آنها را به او بدهند. به او گفتند اينها را تحويل بگير. او گفت چيست؟ گفتند: فلان و فلان است. آن مرد از شنيدن اين غش كرد.
بعد كه به هوش آمد گفت: سرگذشت مرا اگر از من باور نمىكنيد از اين زن كه دست مرا گرفته بپرسيد. گفتند: خودت بگو كه قصه چيست؟ گفت: من اوّل بىچيز نبودم ولى اخيراً دستم از مال دنيا تهى شده [است]. دخترى داشتم مىخواستم او را به شوهر بدهم. از جهت جهيزيه او معطل مانده بودم و فكرم به جايى نمىرسيد و
مادرش كه اين زن باشد مخصوصاً اصرار بىپايان داشت كه هر طور است بايد مخدّه و بساط ديبا فراهم شود. من هر چه زياد مىگفتم او كم مىشنيد. بالأخره گفتم پس دست مرا بگير برويم بيرون شايد فكرى بكنيم؛ گرچه راه فكرى هم نداشتم الاّ اينكه از روى ضرورت، بيرون آمدم. از قضا بر خوردم به اين اسباب ديبا كه به من مرحمت مىفرماييد. آيا اين با اين مقدمه اقتضا ندارد كه غش كنم؟
صاحب كه اين را شنيد سجده شكر بجا آورد. امر كرد ساير اسباب جهيزيه او را مطابق همان بساط و مخدّه ديبا تهيه نموده به او بدهند.
صاحب بن عباد از اركان شيعه است. وزير فخر الدوله ديلمى بوده. بسيار با فضل و دانشمند بود. صدوق (عليه الرحمه) كتاب عيون اخبار الرضا را براى او نوشته. چنانچه در اولش بعد از آنكه اسم او را با احترام و دعا ذكر مىكند مىفرمايد: «من اين كتاب را براى خزانه او كه به وجود او معمور و آباد باد تصنيف نمودم چون چيزى پيش او بهتر و با موقعتر از علوم اهل بيت عليهمالسلام نديدم»؛[2] تا آخرِ آنچه از اخلاص او به خاندان ولايت نوشته. مىگويند هيچ كس بعد از وفاتش خوشبخت نشد مانند حال حياتش غير از او؛ زيرا كه او وقتى كه وفات كرد مردم رى تعطيل عمومى كرده، آمده دم در قصر منتظر جنازه او بودند. وقتى كه جنازه بيرون شد مردم يكدفعه صيحه كشيده فرياد بلند نمودند و زمين را مىبوسيدند. فخر الدوله و سركردگان و رجال مملكت همه، جامه عزا بر تن كرده پيش جنازه راه مىرفتند.
وفات او در بيست و چهارم شهر صفر سنه 385 اتفاق افتاد. جنازه او را به اصفهان حمل كرده در آنجا دفن كردند. خوانين بختيارى نيز تقيد دارند كه در اصفهان دفن بشوند. حتّى نقل كردند كه آنها از كاظمين نيز حمل جنازه به اصفهان نمودهاند. دو سه سال قبل جنازه دو نفر از بزرگان بختيارى را از طهران آورده، از قم عبور داده به اصفهان بردند. من تعجب مىكردم كه آنها با وجود اينكه به خانواده ولايت عقيدهمند مىباشند چرا جنازه خودشان را از قم كه حرم ائمه علیهم السلام است گذرانده به جاى ديگر مىبرند. بعد جنازه صاحب را كه در تاريخ ديدم از قم گذرانيدهاند و جنازه يكى ديگر را كه شنيدم از كاظمين حمل به اصفهان كردهاند تعجبم زياد شد.