گزیده الکلام…؛ رفتن رضاشاه، باران رحمت بود
رفتن رضاشاه، باران رحمت بود
ماه شعبان، قشون روس و انگليس كه ايران را اشغال و شاه را از كشور بيرون نمودند، از روزهاى خيلى سخت اين مملكت بود؛ چون بى سابقه، روس ها تبريز و ساير ولايات آذربايجان را تا قزوين بمبارده [بمباران] كردند. مردم با وحشت و اضطراب، خانه و اثاثيّه خود را گذاشته، با زن و بچّه، پياده روى به دهات اطراف گذاشته، دچار هزار گونه زحمت و خسارت شدند؛ ولى چون در اثر بمبارده [بمباران]، رضاشاه، پاى ستم خود را از ايران كشيد، مردم زنجان مى گفتند: اين بمب نبود، باران رحمت بود!
از اينجا، يك مقدار از مظالم خانمان و ايمان و امن و امان سوز او، براى اعقاب آتيه معلوم مى شود كه ظلم او چه اندازه بوده كه بمب را كه بر سرشان ريخته، چون يك پرِ آن، او را از تخت برانداخته، باران رحمتش مى نمايند. اين باران رحمت، وقتى باريدن گرفت كه پدر تاجدار ملّت، املاك شهرى مالكين طهران را به زير بنا كشيدن آغاز و با آن ها، معامله املاك مازندران را دمساز مى نمود؛ و لكن اين باران، خشت اين بنا را خيس كرده، از هم پاشيد.
واقعا مردم از دست او، چنان به ستوه آمده بودند كه از خداوند مى خواستند كه صاعقه اى بفرستد، قصر سعد آباد را ويران و ظالم و مظلوم را يكسان نموده، حساب همه را پاك نمايد.