گزیده الکلام …؛ عمر محدود آدمی و آرزوهای دراز
عمر محدود آدمی و آرزوهای دراز
در روايت هست كه حضرت رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) شكل مربّعى كشيد؛ آن گاه، نقطهاى در وسط آن نهاد. بعد، خطوط زياد از آن نقطه بيرون كرد و سپس خطّ دراز از آن نقطه كشيد كه از ضلع مربّع بيرون شد؛
بعد فرمود كه اين نقطه، مثل انسان است و آن چهار خطّ مربّع، عمر او است كه محدود است و آن خطوط، بلاهايى است كه بر او متوجّه مىشود كه يكى اگر رها گردد، ديگرى مىگيرد. آن خطّ دراز هم آمال و آرزوى وى است كه از عمر خود، خيلى درازتر [است].
صدق رسول اللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ انسان بدبخت با اين عمر محدود و گرفتاري هاى داخلى گوناگون، ـ غير از گرفتاري هاى خارجى ـ آرزوهاى درازى دارد كه عمر اعقابش هم بر آن وفا نمىكند. مرگ هم تيرهايى دارد به جانب او پرتاب مىكند كه اگر يكى خطا كرد، ديگرى خطا نمىكند؛
از بعضى از شكارچيان شنيدهام كه براى شكارى هوبره[1]، دو باز مىفرستند؛ اگر از يكى، جان برد، از ديگرى نبرد؛ چون يكى را عاجز مىكند[2]؛ و وقتى كه يكى را عاجز كرد، ديگرى را در اين حال، فرصت به دست مىآيد، مىگيريدش و گاهى مىافتد كه صيّاد با چند جور سلاح، همه راهها را بر صيد مىبندد؛ مگر راهى از غيب به روى او باز شود.
شخصى ديد صيّادى با چوب و طناب و فلاخن و سگ، به صيد روباه مىرود. يك خورجين كاه هم در دوش دارد. پرسيد: اين ها چيست؟ گفت: اين چوب، براى اين است كه اگر روباه نزديك باشد، با چوبم بزنم؛ و اگر دور باشد، با سنگ؛ و اگر دورتر باشد، با سنگ فلاخن؛ و اگر هيچ كدام از اين ها نگرفت، سگ، عرصه را بر آن تنگ مىكند؛ و اگر از دست سگ، رهايى يافته، به سوراخى تپيد، كاه را در دم سوراخ آن آتش مىزنم كه دود از سوراخش بيرون بياورد؛ و اگر از سوراخ بيرون آمد، با طناب مىگيرم؛ و اگر در رفت، باز چوب و سنگ و فلاخن و سگ هم آماده است؛ از يكى، جان به در ببرد، از ديگرى نمی برد. گفت: آن طورى كه تو گرفته[اى]، كار روباه به خدا مانده.
بلى، به خدا مانده. در عين حال كه دست قضا، فضا را از هر طرف به انسان تنگ مىكند كه راه اميد به كلّى بسته مىشود، يك دفعه راهى از غيب به روى او باز مىشود كه عقل، راه به جايى نمىبرد.
[1]– هوبره، گویا همان است که عرب ها، حباری گویند. لفظش با تصرّف عجمی، این طور شده. به ترکی، طوی قوشی میگویند.
[2]– و راه عاجز کردنش هم این است که فضله ای، بر سر آن میاندازد و فضله آن هم مانند صمغ، چسبندگی دارد که چشم، آن را میگیرد و رد کردنش خالی از زحمت نیست؛ و لهذا، برای جلوگیری از آن، کلاه مانندی بر سر باز میگذارند که در جلوی آن، دو تا شیشه هم میشود به جای عینک که نمیگذارد فضله بر سر و چشم آن برسد.