الاثنين 07 جُمادى الآخرة 1446 - دوشنبه ۱۹ آذر ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ عمر محدود آدمی و آرزوهای دراز


عمر محدود آدمی و آرزوهای دراز

در روايت هست كه حضرت رسول اكرم (صلّى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله‏ وسلّم) شكل مربّعى كشيد؛ آن گاه، نقطه‏اى در وسط آن نهاد. بعد، خطوط زياد از آن نقطه بيرون كرد و سپس خطّ دراز از آن نقطه كشيد كه از ضلع مربّع بيرون شد؛

بعد فرمود كه اين نقطه، مثل انسان است و آن چهار خطّ مربّع، عمر او است كه محدود است و آن خطوط، بلاهايى است كه بر او متوجّه مى‏شود كه يكى اگر رها گردد، ديگرى مى‏گيرد. آن خطّ دراز هم آمال و آرزوى وى است كه از عمر خود، خيلى درازتر [است].

صدق رسول اللّه (صلّی الله علیه و آله و سلّم)؛ انسان بدبخت با اين عمر محدود و گرفتاري هاى داخلى گوناگون، ـ غير از گرفتاري هاى خارجى ـ آرزوهاى درازى دارد كه عمر اعقابش هم بر آن وفا نمى‏كند. مرگ هم تيرهايى دارد به جانب او پرتاب مى‏كند كه اگر يكى خطا كرد، ديگرى خطا نمى‏كند؛

از بعضى از شكارچيان شنيده‏ام كه براى شكارى هوبره[1]، دو باز مى‏فرستند؛ اگر از يكى، جان برد، از ديگرى نبرد؛ چون يكى را عاجز مى‏كند[2]؛ و وقتى كه يكى را عاجز كرد، ديگرى را در اين حال، فرصت به دست مى‏آيد، مى‏گيريدش و گاهى مى‏افتد كه صيّاد با چند جور سلاح، همه راه‏ها را بر صيد مى‏بندد؛ مگر راهى از غيب به روى او باز شود.

شخصى ديد صيّادى با چوب و طناب و فلاخن و سگ، به صيد روباه مى‏رود. يك خورجين كاه هم در دوش دارد. پرسيد: اين ها چيست؟ گفت: اين چوب، براى اين است كه اگر روباه نزديك باشد، با چوبم بزنم؛ و اگر دور باشد، با سنگ؛ و اگر دورتر باشد، با سنگ فلاخن؛ و اگر هيچ كدام از اين ها نگرفت، سگ، عرصه را بر آن تنگ مى‏كند؛ و اگر از دست سگ، رهايى يافته، به سوراخى تپيد، كاه را در دم سوراخ آن آتش مى‏زنم كه دود از سوراخش بيرون بياورد؛ و اگر از سوراخ بيرون آمد، با طناب مى‏گيرم؛ و اگر در رفت، باز چوب و سنگ و فلاخن و سگ هم آماده است؛ از يكى، جان به در ببرد، از ديگرى نمی برد. گفت: آن طورى كه تو گرفته[اى]، كار روباه به خدا مانده.

بلى، به خدا مانده. در عين حال كه دست قضا، فضا را از هر طرف به انسان تنگ مى‏كند كه راه اميد به كلّى بسته مى‏شود، يك دفعه راهى از غيب به روى او باز مى‏شود كه عقل، راه به جايى نمى‏برد.


[1]– هوبره، گویا همان است که عرب ها، حباری گویند. لفظش با تصرّف عجمی، این طور شده. به ترکی، طوی قوشی می­گویند.

[2]– و راه عاجز کردنش هم این است که فضله ای، بر سر آن می­اندازد و فضله آن هم مانند صمغ، چسبندگی دارد که چشم، آن را می­گیرد و رد کردنش خالی از زحمت نیست؛ و لهذا، برای جلوگیری از آن، کلاه مانندی بر سر باز می­گذارند که در جلوی آن، دو تا شیشه هم می­شود به جای عینک که نمی­گذارد فضله بر سر و چشم آن برسد.