گزیده الکلام …؛ لحظات آخر عمر امیرکبیر
لحظات آخر عمر امیرکبیر
مى گويند: وقتى وارد شد كه او در قريه فين، به حمّام رفته بود. مأمور نيز به حمّام رفته، مأموريّت خود را در همانجا به وى اظهار نمود. او امر كرد كه از هر دو بازوى او خون بگيرند؛ همينكه رگ زدند، نشست تا آن قدر خون كه مايه حيات بود رفت تا از ضعف افتاد و جان تسليم نمود. مى گويند: اين بيت را با خون خود، در ديوار حمّام نوشت:
بنازم خداوند فيروز را پَريروز و ديروز و امروز را
و اگر هم ننوشته باشد، جاى آن داشت بنويسد؛ چون پريروز، سمت منشى گرى امير نظام را داشت و ديروز، زمام قبض ربط امور مملكت در دست او بود؛ و امروز هم جان خود را با دو دست، در كمال ضعف و ناتوانى، تسليم نمود.
جهانا! همانا فسوسى و بازى كه با كس نپايى و با كس نسازى