گزیده الکلام …؛ ماموران پاکدامن در دستگاه جور
ماموران پاکدامن در دستگاه جور
خلاصه، در اين چند سال زمان تسلّط پهلوى، يك عدّه مردم سنگين دل بى رحم، از پاسبان بگير، درجه به درجه برو بالا تا برسد به مبدأ اعلى، به يك مشت مردم بى دست و پا مسلّط شده، از آنچه در تحت قدرتشان بود كوتاهى نكردند.
باز تكرار مى كنم: مستخدمين دولت، همه شان اين طور نبودند. اشخاص صالح و پاكدامن هم در بين آن ها خيلى بود؛ با اين بيانات، حقوق آن ها پامال نشود. مثلاً مرآت، وزير معارف، برای تحصيل علوم ديانت، ارزشی قائل نمى شد. در نتيجه اين، بايستى از اداره نظام وظيفه، طلّاب مدارس دينيّه را بخواهند؛ و لكن بودند در نظام وظيفه، كسانى پاك عقيده كه حتّى از نزديكان خود شاه كه خواب اين ها را كه براى طلّاب مى ديدند، تعبير به خير كرده، از ورود اين ها به نظام ممانعت مى نمودند.
حضرت موسى ابن جعفر (سلام اللّه علیه) مى فرمايد: «به درستى كه براى خداوند تبارك و تعالى، دوستانى با سلطان است كه به واسطه آن ها، خداوند از دوستانش دفاع مى كند.»
نجاشى، عامل اهواز و فارس بود. بعضى از زيردستان او، حضور حضرت صادق (علیه السلام) عرض كرد كه من خراجى دارم، او متديّن به طاعت تو است. صلاح مى دانيد مرقومه اى به او مرقوم فرمائيد؟[1] حضرت دست خطّ فرموده: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، سُرّ أخاك يسرّك اللّه»؛ يعنى برادر خودت را مسرور كن، خداوند مسرورت كند.
پس، وقتى كه به او وارد شد، وى در مجلسش بود تا اينكه خلوت شد. مرقومه حضرت (علیه السلام) را به او داد، گرفت و بوسيد و بر چشمش گذاشت. بعد گفت: حاجتت چيست؟ عرض كرد: من خراجى در ديوان تو دارم. پرسيد: چه قدر است؟ گفت: ده هزار درهم. پس كاتبش را خواست و امر كرد كه آن را از بابت او بدهد. بعد، مثل آن را هم داد و گفت: از سال آينده ثبتش كن. بعد گفت: آيا مسرورت كردم؟ گفت: بلى. سپس ده هزار درهم باز به او داد وپرسيد: مسرورت كردم؟ گفت: بلى، فداى تو گردم. بعد امر كرد مركبى و كنيزى و غلامى و لباسى به او دادند و در هر يك مى گفت: آيا مسرورت كردم؟ مى گفت: بلى. و هر چه مى گفت: بلى، زيادش مى كرد، تا اينكه فارغ شد. گفت: فرش اين خانه را كه من در روى آن نشسته بودم در موقعى كه تو كاغذ مولاى مرا دادى نيز حمل كن و جميع حوائج خود را به من رجوع كن. پس آن مرد، فرش خانه را نيز جمع كرد.
بعد، آن مرد، حضور حضرت صادق (علیه السلام) مشرّف شد [و] قصّه را عرض كرد. حضرت (علیه السلام) خيلى خرسند شد. عرض كرد: يابن رسول اللّه! مثل اينكه كارى كه او با من كرده، تو را مسرور كرد؟! فرمود: اى واللّه! به تحقيق، خدا و رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) را مسرور كرد[2].