گزیده الکلام …؛ ممنوعیت انتحار در اسلام ولو به جهت محبت اهلبیت علیهم السلام
ممنوعیت انتحار در اسلام ولو به جهت محبت اهلبیت علیهم السلام
در رحله ابنبطوطه ديدم كه نوشته بود:
«نزد سلطان جاوه بودم، ديدم يك نفر چاقويى در دست گرفته، چيزى هم به زبان خود مىگويد. بعد، یکمرتبه چاقو را بر گلوى خود كشيد؛ سرش هماندم افتاد. سلطان به من گفت: در مملكت شما هم بندگان، اينگونه معامله با سلطان مىكنند يا نه؟! گفتم: نه. خنديد و گفت: اینها، بندگان ما مى باشند؛ درراه محبت ما، خودشان را مىكشند. بعد، بعضى از حاضرين، حرف او را ترجمه كرد و گفت: او مىگفت: پدرم درراه پدرت و جدّم درراه جدّت، خودشان را فدا نمودند، من نيز خودم را در راه تو فدا مىكنم. بعد، سلطان امر داد كه جسد او را بسوزانند، و هنگام سوزانيدن، تمامى رجال و وزرا حضورداشته باشند؛ آنگاه، به اولاد وى، جيره معيّن نمود».
گرچه اسلام، انتحار را بهکلی منع نموده و لكن بعضى از نادانان، از روى عقيده عوامى، اقدام به اين امر زشت مىنمايند؛ چنانكه شب يازدهم محرّم سنه 1353، يك نفر از سادات در كربلا، در رواق پايين پا، دم در حرم حسينى، چاقو بر گلوى خود كشيده بود كه خود را به قول خودش، شهيد نمايد؛ ولى پيش از آنکه چاقو به شاهرگ او برسد، اشخاصى كه در پهلويش بودند ملتفت شده، چاقو را از دستش گرفته [و] نگذاشته بودند كه شربت شهادت از گلويش فرو برد؛ [او را] به مريضخانه برده، زخمش را بخيه زده [و] خوب كرده بودند. اين حكايت را آقاى حاجآقا محمد سه دهی كه همان سال از كربلا مراجعت كرده بود، در ضمن گزارشات سفرش به ما نقل كرد.
اما حكايت ديگرى را آقاى حاج ميرزا سيّد على ساوجى نقل كرد؛ فرمود: يك نفر هندى، نذر كرده بود كه خود را فداى حضرت اباالفضل (عليهالسلام) نمايد. از حكومت اجازه خواست كه نذر خود را بهموقع عمل بياورد. ازقضا، حکومت نيز اجازه داده بود. گفت: من خودم، حاضر واقعه بودم، ديدم كه او خواست خود را از بالاى ايوان حضرت اباالفضل پرت نمايد، دو دفعه تا لب جام ايوان آمد؛ ولى آنجا ايستاد. دفعه سوم رفت و عقب عقب برگشت تا اينكه پرت شد. افتادن، همان [و] مرغ روحش پرواز كردن، همان.
اینها گمان مىكنند كه اين كار عبادتی است مطلوب و امرى است مرغوب كه بهواسطه اين عمل، مقامى پيدا مىكنند؛ ولى چنين نيست؛ بلكه عكس است، مگر اينكه سادگى آنها به فريادشان برسد.