الثلاثاء 11 رَبيع الثاني 1446 - چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۳


گزیده الکلام…؛ نومیدی از حیات، بدترین حالت برای انسان


گزیده الکلام…؛ نومیدی از حیات، بدترین حالت برای انسان

حالى كه انسان نوميد از حيات مى‏شود، بدترين حالات است كه بر انسان رخ مى‏دهد كه فوق آن، متصوّر نيست، مگر حال انتحاركنندگان كه در آن حال، مرگ را استقبال مى‏كنند؛ و الّا حالى، به بدى اين حال نمى‏ رسد.

يك نفر جوان در چهرآباد، در كان نمك ماند. حالش، خيلى مؤثّر است؛ نگارنده هر وقت ياد وى مى‏كنم، منقلب مى‏ شوم. چهرآباد، دهى است تقريبا در ده فرسخى زنجان. در آنجا، كان نمك سنگى هست كه در زير كوه است. از كمر كوه شكافته، راهى باز كرده ‏اند كه از آنجا رفته، نمك كنده، مى‏ آورند. نگارنده، براى تماشاى آن رفته، داخل كان شده، آن را سير كرده ‏ام.

نقل كردند كه در اين كان، از نقطه ديگر بود؛ ولى آن در فرود آمد؛ بعد، اينجا را شكافتند. گفتند: هنگامى كه در فرود آمد، جوانى از اهل همان آبادى، در وسط كان ماند. اهل آن ده ريختند، هر چه تقلّا كردند كه راهى باز كنند و آن جوان را نجات از مرگ بدهند، نشد. مخصوصا مادر هم داشت. او نيز دامن‏گير مردم مى‏شد كه هرطور است آن را بيرون بياورند؛ ولى كوشش اين ها، به جايى نرسيد. نقل كردند كه آن جوان، يك نى، در پهلوى خود داشت، آن را مى‏نواخت كه مردم جاى او را بدانند. تا يك هفته، صداى نى از زير كوه مى‏آمد؛ بعد، خاموش شد به خاموشى ابدى.

بدتر از حال، او حال دخترى بوده در نجف، در سنّ چهارده پانزده كه بخار گرفته بودش كه به حال بيهوشى افتاده بود. گمان كرده بودند از دنيا رفته، پس، غسل داده، تجهيزش كرده، در سرداب مقدّس گذاشته بودند. شب هم يك نفر قارى، بالاى مقبره ‏اش گذاشته بودند. شب، قارى، صداى ناله مى‏ شنود و صبح نقل مى‏كند كه چنين صدايى به گوشم خورد. پس، براى تفتيش، به سرداب مى ‏روند، مى‏بينند آن دختر به حال آمده بوده و پاشده نشسته است؛ ولى راه چاره را به روى خود بسته ديده، زلف و گيسوى خود را كنده، از واهمه مرده است.

بديع الزمان همدانى

نظير اين قضيه را در باب بديع الزمان همدانى، احمد بن الحسين صاحب مقامات نوشته‏ اند كه:

او نيز سكته كرده بود؛ گمان كرده بودند كه از دنيا رفته، دفنش كرده بودند. بعد از دفن، آواز ناله‏اى از قبرش شنيده شد. قبر را شكافته، ديدند كه به هوش آمده، بعد كه خود را در تنگناى قبر محصور يافته، از واهمه و وحشت، ريشش را با دست گرفته و به همان حال، از دنيا رفته.

او از ادباى مهمّ شيعه بوده، تسلّط غريبى در انشا داشته. مقامات او، كاشف از مقامات او است.

حريرى در مقامات خود، پيروى از وى نموده. مى ‏گويند: او كاغذى يا مطلبى را از آخر شروع نموده، مى‏نوشت تا مى‏رسيد به اوّل. وفات او، در سنه 398 اتّفاق افتاد.