گزیده الکلام …؛ گوش عظیم سردرودی و کرامت حضرت عباس علیه السلام
گوش عظیم سردرودی و کرامت حضرت عباس علیه السلام
شهوت و غضب، گوش ما را چنان گرفته كه از پند پيران، حرف در آن راه نيابد؛ مگر اينكه از بزرگان، گوشه چشمى به گوش ما بشود؛ چنان كه به گوش عظيم وكيل سردرودى شد. قصّهاش را مرحوم آشيخ ابراهيم[1] صاحب الزمانى كه مورد نهايت وثوق و اطمينان بود نقل كرد؛ گفت:
عظيم نامبرده، همشهرى من بود. در فوج ششم از افواج ايران، وكيل بود. او به كربلا مشرّف شده بود. من هم آن موقع، مجاور كربلا بودم؛ آمد به ديدن من. حال از وى پرسيدم. ديدم با اشاره جواب مى دهد.
رفقايش گفتند: او را در سبزه ميدان طهران، با كسى جنگ اتّفاق افتاده بود. در اثناى زد و خورد، چوبى بر سر او خورده، در اثر آن، گوشش گرفته و در اثر گرفته شدن گوش، حرف هم نمىتواند بزند. اين است كه با اشاره حرف مى زند[2].
من با اشاره، به او فهمانيدم كه دست توسّل به ضريح مطّهر حضرت على اكبر (سلام اللّه عليه) بزن، شايد از بركت شفاعت آن حضرت، خداوند درد تو را چاره كند. همان دم، او مشرّف به حرم شد. من هم در منزل، نهار خوردم؛ آن قدر نگذشت ديدم درِ منزل ما را مىزنند. رفتم پشت در ديدم وكيل عظيم است. شروع كرد با من حرف زدن. گفت: من به همان امر شما رفتم، چسبيدم به ضريح حضرت على اكبر (علیه السلام)؛ درخواست شفاعت كردم. در اين اثنا، مثل اينكه از ضريح مبارك به قلب من القا شد كه اگر مى خواهى حاجتت زود برآورده شود، به حرم حضرت ابى الفضل پناه ببر.
من همان دم، پابرهنه، بى آن كه از كفشدارى خود كفشم را بگيرم، از كفشدارى ديگر بيرون شده، به جانب حرم آن حضرت دويدم. همين كه مشرّف شده، به ضريح چسبيدم. چند دقيقهاى گذشت. يك دفعه گوشم صدا كرد، مثل اينكه طاسى روى سنگ افتاد. متوجّه شده، ديدم كه زيارتنامهخوان زيارت مى خواند و من مى شنوم.
اينك آمدم كه مژده اين كرامت را به تو بدهم. ديدم كه گوشش باز شده، به قاعده حرف مى زند.
[1]– مرحوم آقا شیخ ابراهیم، اصلا سردارودی تبریز بود و هرروز در پای درس مرحوم حاجی آقا شیخ عبدالکریم، ذکر مصیبت میکرد. همان دم که مرحوم آقای حاج شیخ در منبر قرار میگرفت، آن مرحوم قبلا چند کلمه ذکر مصیبت میکرد، بعد، آقای حاج شیخ، شروع به درس میفرمود. از قضا، همان طوری که او در مجلس درس پیشخوان بود، در رفتن از این دنیا هم پیش قراول شد. ده روز پیش از حاج شیخ، وفات کرد؛ شب هفتم ذی القعده 1355، او وفات کرد و شب هفدهم همان ماه، آقای حاج شیخ (رحمة الله علیهما).
[2]– در زنجان هم یک نفر سیّد ابراهیم نامی بود [که] در مجالس ترحیم، قرائت می کرد. اتّفاق افتاد که در گوش وی، عارضه ای بروز کرد که قوّه سامعه را به کلّی از کار انداخت؛ لهذا کر شد و در اثر کری، از قرائت کردن ماند؛ چون حد رنه های صدا را نتوانست ضبط نماید؛ لهذا دامنه صدا بی اختیار کشیده میشد؛ ولی حرف می زد؛ چون زبان به ترتیب عادی مخارج حروف را پیدا میکرد، الا اینکه آن عادت نیز کم کم از بین رفت و از حرف زدن نیز ماند.