گزیده ” الکلام” … حكايتی در رقّت قلب
حكايتی در رقّت قلب
بعضى از ارباب حال را مىنويسند كه در سفر وارد منزلى شد. سفره خود را باز نمود كه غذا بخورد ديد مورى در سفرهاش هست. دانست كه آن از منزل سابق مانده و خيال كرد كه اگر آن را در اينجا رها نمايد مورچههاى ديگر آن را در سوراخ خودشان راه نمى دهند[1]. پس اين حيوان، سرگردان مىماند. از آنجا دامن همت بر كمر زده برگشت به منزل سابق، آن را در همان نقطهاى كه غذا خورده بود رها كرد.
البته هر كارى كه انسان در دنيا مىكند به خود مىكند. هم آنها آن ظلم كه كردند به خود كردند و هم اين، كه اين رحم را كرد به خود كرد. هم آن قساوت و ظلم آنها و هم اين رأفت و رحم اين، همه به خودشان عايد مىگردد. دنيا اگرچه دار مجازات و مكافات نيست ليكن خالى از جزاء و مكافات هم نيست الاّ اينكه مكافات دو قسم است: يك قسم از آن مهلت دارد كه خداوند بعد از مدتى سزا و جزاى عمل را مىدهد. اين قسم اگر چه زياد است ولكن چون چوبِ آن را صدا نيست نمىشود اثبات نمود كه بر چيده شدن خانواده فلان در اثر فلان ظلم است و يا ابتلاء آن يكى به آن عارضه فلانى، در اثر فلان نافرمانى است.
غرض: اين گرفتارى و ابتلا را نمىشود اثبات نمود كه در نتيجه كدام مظالم است زيرا اين برهانى نيست بلكه وجدانى است و راه وجدانش داشتن چشم بصيرت است كه اغلب ندارند. و قسم ديگرش بىمهلت است كه شحنه انتقام، بىفاصله بيخ گلويش را گرفته به زير زنجير مجازات مىكشد.
[1] چون آنها در سر حد داري بي نهايت اهتمام مي نمايند، اجنبي را در پيرامون مملكت خودشان راه نمي دهند.(مصنف)