الاحد 18 شَوّال 1445 - یکشنبه ۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳


توسل مرحوم کاشف الغطاء به امیر المومنین علیه السلام برای نجات جان یک شیعه


توسل مرحوم کاشف الغطاء به امیر المومنین علیه السلام برای نجات جان یک شیعه

حاج آقا ابوالفضل و حاج آقا جواد زنجانی – که برادران حاج آقا رضا زنجانی هستند- از پدرشان حاج شیخ محمد و ایشان هم از شیخ حسن مامقانی این داستان را نقل می کنند. آقای مامقانی می گوید که به عقیده من کاشف الغطاء مقدم بر صاحب جواهر است و هر شخصی که انوار الفقاهة و جواهر را مقابله کند، به این اعتقاد می رسد، ولی صاحب جواهر را به عنوان رییس و مرجع شیعه می شناختند.

مرحوم کاشف الغطاء فقط در امور علمی تتبع داشت. حاج آقا رضای صدر می گفتند که ایشان یک دوره فقه را سه ساله می گفتند و به جز دو روز تعطیلی – که یکی عاشورا بود – هیچ تعطیلی نداشتند.

در دوران جوانی آشیخ حسن مامقانی یک شیعه ای در یکی از قهوه خانه های بغداد به یکی از بزرگان اهل تسنن طعنی کرده بود. این مساله را به قضات سنی گزارش می دهند که حکم ارتداد و وجوب قتل این شیعه صادر می شود. قانون این بود که مساله قتل باید به تایید شیخ الاسلام برسد. با استانبول تماس می گیرند؛ شیخ الاسلام می گوید چون این فرد شیعه بوده است حکم در حضور یک مرجع شیعه انجام شود.

استاندار بغداد با فرماندار نجف تماس می گیرد و می گوید “شیخ حسن” عالم درجه یک شیعیان را به بغداد بفرستید. هم کاشف الغطاء و هم صاحب جواهر ” شیخ حسن” بودند اما به صاحب جواهر مراجعه می شود و از ایشان می خواهند به بغداد برود. صاحب جواهر راجع به این موضوع با کاشف الغطاء مشورت می کند، کاشف الغطاء می پرسد: موضوع مشخص است؟ صاحب جواهر جواب می دهد: نه. کاشف الغطاء می گوید هرچه هست موضوع مهمی است و از طرفی هم موضوع مشخص نیست. شما مرجع و رییس اسلام هستید و اگر لطمه ای به شما وارد شود فقط به شخص شما وارد نشده است اما من اگر لطمه ای ببینم به شخص خودم وارد شده، چون موقعیت شما را ندارم و لذا احتیاط این است که من بروم. کاشف الغطاء وقتی وارد کاظمین می شود توسط شیعیان از موضوع مطلع می گردد. با حضور کاشف الغطاء در بغداد، فورا دستگاه قضا را تشکیل می دهند و قبل از ورود ایشان سنی ها تمام جلسه را اشغال می کنند و برای او جایگاهی را در پایین مجلس نظر می گیرند و به محض ورود ایشان شروع به نوشتن حکم اعدام می کنند. مرحوم کاشف الغطاء از استاندار بغداد می خواهد قبل از حکم، متهم را پیش من بیاورید. متهم می آید و آشیخ به او صیغه توبه را می آموزد. ( در این قسمت نقل حاج شیخ جواد و حاج شیخ ابوالفضل به صورت فی الجمله تفاوتی است که چون حاج شیخ ابوالفضل ملّاتر و ادقّ نظرا است نقل او را می گویم. ) مرحوم کاشف الغطاء قبل از امضاء حکم به امیرالمومنین علیه السلام متوسل می شود و همانجا به او الهام می شود که ابن جنید استتابه را قبل از حکم شرط می داند و این فتوای ابن جنید از فتوای ابوحنیفه اتخاذ شده است. مرحوم کاشف الغطاء این مساله را ندیده بوده اما گویا هاتفی به او می گوید نترس و بگو. کاشف الغطاء به متهم می گوید توبه کن و او صیغه توبه را می خواند و اینجا کاشف الغطاء به استاندار می گوید نظر به اینکه فتوای رسمی کشور بر اساس مذهب حنفی است، ابوحنیفه استتابه را قبل از حکم شرط می داند و حکمی که برای این فرد صادر شده بدون استتابه بوده است و الان که این متهم توبه کرده، شما حق اجرای حکم را ندارید. علمای سنی می گویند اینگونه نیست و لذا کتاب می آوردند و می بینند ابوحنیفه استتابه را شرط می داند. استاندار عصبانی می شود و به قضات می گوید حیا کنید و خجالت بکشید، شما فقه خود را بلد نیستید. استاندار کاشف الغطاء را از پایین مجلس به صدر مجلس می آورد و برگه حکم را پاره می کند. و از کاشف الغطاء می خواهد در بغداد بماند اما ایشان قبول نمی کند و از استاندار می خواهد که متهم را تحویل او بدهند چرا که امکان این وجود داشت که در کوچه و بازار مورد تعرض قرار بگیرد.