الاربعاء 19 ذوالحجة 1445 - چهارشنبه ۰۶ تیر ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛الفاظ مُهمل


الفاظ مُهمل

لفظ مُهملى كه پشت كلمه مى ‏آورند، گرچه مهمل است؛ ولى در عين حال، مُفهِم معنى است؛ مثلاً اگر كسى گفت: «قند خريدم»، تنها قند به نظر مى ‏آيد؛ ولى امّا اگر گفت: «قند مند خريدم»، تنها قند فهميده نمى‏شود؛ بلكه ساير حوايج نيز از چاى، كبريت و سيگار و غيره، از چيزهايى كه مناسب با قند است، اجمالاً فهميده مى ‏شود.

و هم چنين، لفظ اسب، اگر تنها ذكر شود، خود اسب فهميده مى‏شود، اگر مهملش در رديفش باشد؛ مثلاً بگويد: «اسب مسب پيدا نكرديم»، اسب و ساير مركوب فهميده مى‏شود. پس، مهمل هر لفظ، اشاره است بر معانى كثيره كه از توابع و دار و دسته معنى همان لفظ باشد. غرض از لفظ، فهمانيدن معنى است. مهملات الفاظ نيز معنى را مى‏فهماند ولو به طريق اجمال؛ و چه بسا اين بهتر است از الفاظ موضوعه‏اى كه مخاطب از فهم معنى آن عاجز آيد.

جبلة بن عبدالرحمن، دستور نهار و شام خود را به طبّاخ خود در كاغذى مى ‏نوشت و در آن كاغذ، الفاظ غريبه مشكله رقم مى ‏كرد كه طبّاخ از فهم آن عاجز مى‏آمد. پس، ناچار پيش ابن ابى اسحاق و يحيى بن يعمر و ديگران مى‏رفت تا آن ها، مقصود جبله را به وى حالى مى‏كردند؛ آن گاه، مى‏ آمد و طبخ مى‏كرد؛ و چون ياد گرفتن مفادّ كاغذ، مدّتى از وقت را اشغال مى‏كرد، بدين‏وجه، غالب اوقات، وقت نهار از متعارف ديرتر مى ‏شد. روزى به طبّاخ گفت: من با وجود تو روزه مى ‏گيرم. طبّاخ گفت: كلامت را آسان [كن] تا طعامت آسان گردد. گفت: من از عربيّت خود دست بكشم براى نافهمى تو؟!

نگارنده مى‏گويد: عربيّت اقتضا نمى‏كند كه الفاظ مغلق به كار ببندد و گره روى گره بزند كه مخاطب، آن را نتواند باز كند؛ چون از قيود فصاحت، يكى، خالى از تعقيد بودن است كه كلام، صاف و بى‏گره باشد. پس، شايسته نيست كه به منظور فصاحت، اصل مقصود را از دست بدهد تا در دنبال آن، فصاحت نيز از دست برود؛ چون لفظ، طريق است بر معنى كه مخاطب از لفظ، پى به معنى مى‏برد. حالا اگر اين لفظ مليح و شيرين و داراى جهات محسّنه باشد، مثل اين مى‏شود كه شخص، كسى را از راه صاف و با صفا كه دو طرفش، نهر و درخت و گل باشد، به جانب مقصود برده باشد؛ و اگر لفظ، شيرين و مليح نباشد، بلكه از الفاظ متعارفه باشد، نظير اين مى‏شود كه او را از راه متعارف برده باشد؛ و اگر لفظ مشكل و مغلق و مجمل باشد، مثل اين مى‏شود كه او از راه سنگلاخ راهنمايى كرده باشد كه آيا او در سنگلاخ گم بشود و يا راه به جايى ببرد.

خلاصه آن‏كه لفظ، فانى در معنى است؛ ولى اشخاصى كه خيلى سرگرم لفظ مى‏شوند، چه بسا معنى را فانى در لفظ و فدا بر وى مى‏كنند. در علوم نيز علوم مقدّماتى[ای] هست كه مقدّمه است براى تحصيل علم ديگر؛ مثل لفظ، كه مقدّمه است براى فهمانيدن معنى. از آن جمله، علم اصول الفقه است كه مقدّمه است بر فقه. كسى كه به طول زمان، سرگرم اصول شده، با فقه سر و كار نداشته باشد، مثل اين است كه به طول زمان، شخم كرده، تخم نپاشيده باشد؛ يا مانند بعضى از وسواسي ها كه از طلوع فجر، با وضو ور رفته، وقت نماز را از دست داده باشد؛ يا بلاتشبيه، مانند مردمان مُمسِك كه جمعشان خرج نداشته باشد.