الاحد 25 شَوّال 1445 - یکشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳


گزیده الکلام…؛ حبس حاج سیّد احمد اخوان کتابچی


حبس حاج سیّد احمد اخوان کتابچی

آقاى حاج سيّد احمد اخوان كتابچى را در اداره شهربانى طهران آب نمى‏ دادند كه وضو بگيرد و بلكه مورد استهزاء و مسخره ‏اش هم قرار داده بودند؛ چون وى در موضوع يك نفر زن، شفاعتي كرده بود، بدين جهت، گرفتار شهربانى شده بود.

شرح ماجرا را برادرش، آقاى حاج سيّد محمود مقيم قم نقل كرد، گفت: يك نفر پاسبان، از سر يك زنى، روسریش را كشيد، زن بيچاره در باب روسرى كه نمى ‏توانست چيزى اظهار كند كه مبادا اكتفا به اين نكند، بلكه به شهربانى جلب كرده، محكوم به حبس و جرم هم بنمايد؛ ولى پولى در گوشه روسرى بسته بوده، مى‏ رفته نان بگيرد. آن زن با عجز و الحاح، آن پول را مطالبه مى‏ نمود؛ پاسبان گوش به حرف او نداده، مى ‏رفت. حاج سيّد احمد خواسته بود توسّط نموده، آن پول را از او بگيرد؛ پس در كمال ملايمت، با پاسبان مذاكره كرده بود. در اين بين، سرتيپى وارد شد كه شما به چه صلاحيّت، وارد اين موضوع شديد؟ بى گفتگو، او را در اتومبيل خود نشانده، جلب شهربانى نمود.

هفتاد و دو روز، در توقيف بود تا اينكه آن چه دلخواهشان بود گرفته، رهايش نمودند. او مى ‏گفته: اواخر وقت نماز بود. من هر چه اصرار كردم كه دو استكان آب بدهيد وضو بگيرم، جوابم نمى ‏دادند؛ بلكه به خنده و مسخره تلقّى مى ‏كردند تا اينكه شخصى پيدا شده، به زحمت زياد، يك قدر آب وضو براى من رسانيد.

آقاى حاج سیّد محمود، انتقام قصّه را هم نقل نمود، گفت: اخوى فرمود: من سال ديگر، مطابق همان روز كه مرا به اداره شهربانى جلب كرده بودند، در مغازه نشسته بودم، ديدم يك اتومبيل نعش كش در پيش مغازه ما پنچر شد. قارى كه در پهلوى جنازه بود، پياده شده، به مغازه آمد كه قرآنى براى قرائت بگيرد. گفت: مى‏ دانى كه اين جنازه كيست؟ گفتم: نه. گفت: اين جنازه رفيقت است. كدام رفيق؟ سرتيپ فلان كه پارسال تو را جلب به شهربانى كرد. فكر كردم، ديدم امروز عينا مطابق همان روزى است كه پارسال در آن روز، همین شخص مرا جلب شهربانی کرد وامسال خودش، جلب دیوان جزای الهی گردیده.

از قضا، قارى، قرآن را كه باز كرد و شروع به خواندن نمود، يكى از آيات عذاب آمد. من ديدم اين همه آيات و علامات است كه خداوند به ما نشان مى ‏دهد تا بفهميم كه خداوند داد مظلومين را مى ‏دهد، ولو پس از چند روز مهلت.

مى‏ گويند: روز استعفاء رضا شاه هم مطابق بود با روزى از سال سابق كه در آن روز، كلنگ به ساختمان مسجد امامزاده يحيى زده بودند؛ گر چه او هر روز از روزهاى دوازده ماه فرسى يا عربى [که] از تخت مى ‏افتاد، مطابق يكى از روزهاى مظالم سال گذشته وى مى ‏شد؛ «كلّ يوم هو في شأن»؛ چون ظلم و ستمش، شامل همه روز و مبسوط به همه طبقات ساكنين مملكت بود.