الاثنين 12 رَبيع الأوّل 1446 - دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ حکایت عباس دوس


حکایت عباس دوس

مرحوم آقاى آقا ميرزا ابوالحسن جلوه فرمود:

تاركم من گرچه دنيا را؛ ولكن بهر دانش، گوئيا عبّاس دوسم يا ازو دختر گرفتم.

مَثَل عبّاس‏دوس هم كه معروف است كه او گدايى بوده مصرّ كه دختر خود را به كسى بدهد كه در گدايى، اصرارش كمتر از وى نباشد. از قضا، او روزى در نوره‏خانه حمّام، مشغول نوره كشيدن بود؛ ديد گدايى در آنجا پيدا شده، دست گدايى به سوى وى دراز نمود. او گفت: اينجا حمّام است. گفت: هر جا باشد. گفت: آخر غير از نوره چيزى پيدا نمى‏شود. گفت: هر چه باشد. گفت: من، خود گدايم. گفت: هر كه باشد. گفت: پس، تو داماد منى؛ دختر خودش را به او داد.

در تحصيل علم نيز انسان از هر كه باشد، هر جا باشد، هر چه باشد طلب كند و از سؤال، كوتاهى نكند؛ و اگر سؤال كرد و جواب شنيد؛ ولى جواب را نفهميد، دوباره سه باره سؤال كند تا آن كه بفهمد. و اگر فهميد، ولى اشكالى در جواب داشته باشد، پيش از تمام شدن حرف او، شروع به حرف نكند؛ بلكه گوش بدهد تا اينكه حرف او تمام بشود؛ آن گاه، اشكالى يا اعتراضى داشته باشد، ايراد نمايد.

حضرت امير (عليه‏السلام) مى‏فرمايد: «وقتى كه پيش عالم نشستى، بر شنيدن حريص‏تر ازگفتن شو و خوب شنيدن را ياد بگير؛ چنان كه خوب حرف زدن را ياد مى‏گيرى و كلام او را در اثنا قطع مكن».[1]

و اگر سؤال نمود و جواب دير شنيد، سر تكان ندهد و خلاف ادب نكند.


[1]– محمّد بن محمّد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص245. (عین این تعبیر، ازامام باقر (علیه السلام) نیز آمده است)