الاربعاء 19 ذوالحجة 1445 - چهارشنبه ۰۶ تیر ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ قیام گوهرشاد و اقدام حاج آقا حسین قمی قدس سره

قیام گوهرشاد و اقدام حاج آقا حسین قمی قدس سره

امّا ستم‏هاى جانى رضاشاه پهلوی ؛ آن هم داستان دراز دارد. از آن جمله نيز اندكى از بسيار به ما رسيده؛ از جمله، قصّه كشتار و خونريزى مسجد گوهرشاد بود كه در بدو اجراء كلاه شابکه اتّفاق افتاد.

خلاصه آن، آن كه او براى چه منظورى فاسد يا صحيح، قانونى به اسم اتّحاد شكل از مجلس در سنه 1347(ق) بين جمادي و رجب گذرانيد؛ ولى اين قانون با اينكه نفعى بر مملكت نداشت، امّا خيلى بر دولت گران تمام شد؛ چون مأمورين اجراء آن بر مردم، بسيار آزار و اذيت كردند. اوّل، كلاه لبه دار كه در يك طرف آن، لبه ای مانند آفتاب گردون داشت كه به آن، كلاه پهلوى نام نهاده بودند بر سر مردم گذاشتند. همين كه اين كلاه به زور و جبر بر سر مردم رفت، اين دفعه نقشه عوض شد [و] كلاه پهلوى تبديل به كلاه شابکه گرديد. روز چهارم ربيع الأوّل سنه 1354، عمّال دولت از وزرا و وكلاء مجلس و غيره، آن را عملى كردند كه تا جاده براى ديگران صاف گردد؛ ولى صاف نگشت. مردم در زير كاسه، نيم كاسه‏اى می ديدند و مى ‏فهميدند كه اين كلاه، بر سر ايشان گشاد است.

حضرت آقاى حاج آقا حسين مجتهد قمّى كه شخصى پارسا و از مراجع تقليد و مورد وثوق اهالى مملكت است، در اواخر ماه، نامبرده از مشهد، به قصد ملاقات شاه حركت كرد که شاه را از عواقب بد و توالى فاسده اين كار بياگاه اند. شاه او را نپذيرفت و بلكه دور منزل او در زاويه حضرت شاهزاده عبدالعظيم مأمور گذاشت كه ملاقات با او محدود بشود. در اين اثناء، اهالى مشهد در مسجد گوهرشاد اجتماع كرده، از شاه تقاضا نمودند كه لباس اجانب را بر آن ها روا ندارد. شاه به عرض آن ها توجّه نكرد و بلكه روز دهم ربيع الآخر سنه 1354 امر كرد به قوه ناريّه، آن ها را پراكنده نمايند. پس نظاميان، به همان جمعيّت كه جز تظلّم به شاه منظورى نداشتند شلّيك كردند، عدّه‏اى كشته و زخمى از آن ها تحويل گرفتند كه عدد آن ها را پنجاه بيشتر نقل كردند. مردم به گمان اينكه ايستادگى كردن آن ها، دل شاه را نرم مى ‏كند، بالخصوص كه بدون جهت، اين قدر كشتار و زخمى هم داده‏ اند؛ ناچار قلب شاه به رأفت آمده، بر زخم دل‏هاى آنان مرهم مى ‏گذارد، به اين امّيد، در التماس و خواهش خود به دربار اصرار ورزيدند و اصلاً اين گمان در خاطرشان خطور نمى‏كرد كه قصد سوئى درباره آن ها بشود؛ منتها تصوّرشان اين بود كه مقضىّ المرام نگردند و لكن مغضوب و گرفتار شدن خودشان را احدى تصوّر نمى‏ كرد. مى‏ گفتند: منتها اين است كه آش نمى‏ دهد، امّا كاسه را نمى‏ شكند، مخصوصا در مسجد كه لازم الاحترام است و بالاخص متعلّق به ثامن الأئمّه و بلكه خانه او است، اين گونه خيالات مانند خيال محال به نظر مى‏آمد؛ ولى اين خيال محال، شب دوازدهم به مرحله وقوع رسيد؛ نصف شب، نظاميان با اسلحه و سر نيزه به مسجد ريخته، جوى خون روان كردند. آيا هزار نفر كشتند يا زياد يا كم، شماره آن معلوم نشد؛ چون كسى جرأت حرف زدن در اين باب نداشت، حتّى اولياء مقتولين نتوانستند اسم مقتولين خودشان را ببرند. تعزيه هم همان شب تمام شد. جنازه ‏ها را با اتومبيل حمل كرده، در خارج مشهد به گودالى كه قبلاً تهيّه كرده بودند ريخته، خاك بر رويشان ريختند و بلكه بعضى از آن ها، در حالى كه رمق در تن داشت و دست و پا مى‏زد، به همان حال زير خاك رفت.

آقاى قمّى نيز چون كار را بدين منوال ديد، اجازه مسافرت به كربلا گرفت و روز سوم جمادي الاولى، از زاويه حضرت عبدالعظيم به جانب كربلا حركت كرد. از اين معامله جائرانه كه نه بر حال ضعيف و مستمند رقّت شد و نه احترام مسجد و آستان قدس منظور گرديد، تكليف مردم معلوم شد كه بايد به هر گونه احكام جائرانه گردن نهند، حتى شاهرگشان را فرضا بزنند دست و پا نزنند، و اگر يكى قهرا دست و پا زد ملامتش نمايند كه:

دست و پا چند زنى، عِرض شهيدان بردى صبر كن آن قدر اى كشته كه قاتل برود