السبت 17 شَوّال 1445 - شنبه ۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳


گزیده الکلام …؛ مباحثه هشام با یکی از مخالفین

مباحثه هشام با یکی از مخالفین


هشام بن حكم، با يكى از مخالفين مباحثه مى‏ نمود. او به هشام گفت كه: اگر تو غالب شدى، من مذهب تو را اختيار مى ‏كنم؛ و اگر من غالب شدم، تو مذهب مرا اختيار كن. هشام گفت: انصاف به خرج ندادى. اگر من غالب شدم، تو مذهب مرا اختيار كن و اگر تو غالب شدى، من مذهب تو را اختيار نمى ‏كنم؛ بلكه مراجعه به امام خود مى ‏كنم و از او تحصيل جواب مى ‏نمايم[1]. هشام با اينكه اعلم اهل قرن ثانى از هجرت بود در علم كلام و حكمت الهيّه و ساير علوم عقليّه؛ با وجود اين، خود را سرخود ندانسته، در صورت فرض عجز و درماندگى خود، قرار مى ‏دهد كه مراجعه به عقل كامل نمايد.

هر كسى كو سر ندارد، دم بود رفتن او، رفتن كژدم بود

هشام در علم فقه و حديث نيز مبرّز بود و در تفسير و ساير علوم و فنون نيز پنجه‏ اى قوى داشت. در حضور ائمّه (علیهم السلام) و اصحاب آن ها، خيلى محترم بود. در منا، حضور مبارك حضرت صادق (علیه السلام) شرفياب شد. حضرت او را بالا دست همه اصحاب خود نشاند، با اينكه او جوان بود و آن ها، مسنّ‏تر از او بودند. بعد حضرت رو به اصحاب كرده، فرمود: اين يارى كننده ماست، با زبان و دست و دلش[2]. قوّت مناظره و زبان دارى او، رشيد را بر او متغيّر كرد تا به صدد قتل او آمد. فرار كرده، به كوفه رفت و در آنجا، در منزل بشر نبّال پنهان گرديد و در آن هنگام، بيمارى بر او عارض گرديد. بشر، به جهت معالجه او ،طبيب خواست. اطبّاء آمدند [و] دستورى دادند. او گفت: اين ها بيمارى مرا نفهميدند كه از چيست. بيمارى من، از ترس است و به همان ناخوشى از دنيا رفت و در حال احتضار، به بشر نبّال گفت: تو جنازه مرا بعد از غسل و كفن، شبانه ببر و در كناسه بگذار تا اينكه رشيد فوت مرا بداند [و] خويشان و اقوام مرا كه به جهت من گرفته [و] به زندان انداخته، از زندان رها نمايد. بشر هم همان طور كرد. فردا آمد، جنازه او را ديدند و به فوت او گواهنامه تنظيم كرده، به بغداد فرستادند تا رشيد، خويشان او را از حبس رها كرد.


[1]. محمّد بن علي بن بابويه، اعتقادات الإماميّه، ص44.

[2]. محمّد بن يعقوب كليني، كافي، ج1، ص172.