گزیده الکلام …؛ نقد شبهه وهابیت در مورد بنای قبور
نقد شبهه وهابیت در مورد بنای قبور
در اينجا فرقه وهابيه را زبان طعن و تعرض باز مىشود كه ما اصل بناى بالاى قبور را منكريم. حالا شما نغمه ديگر در طنبور افزوده اين قبيل بناها را نيز تقديس مىنماييد.
وجه اينكه آنها كمر عداوت اين بقاع شريفه را بر ميان بستهاند و هر جا دسترس شان مىشود خراب مىنمايند اين است كه چون بعضى از ارباب ملل باطله وقتى كه رؤساى مذهبشان از دنيا مىرفت صور و مجسمههاى آنها را بالاى قبور آنها گذاشته بر آنها عبادت مىكردند. حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم امر فرمود كه آنها را خراب كردند و به همين جهت نهى فرمود كه قبر او را مسجد اخذ كنند، يعنى قبر را محل سجده قرار بدهند، به اين معنى كه به قبر سجده نمايند. و فرمود ملعوناند آنانى كه قبور انبياى خودشان را مساجد اخذ نمودهاند. مقصود آن است كه به قبور انبيا سجده مىنمودهاند.
حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام به ابى الهيّاج فرمود: «من تو را مىفرستم براى آن كارى كه پيغمبر خدا مرا بر آن مبعوث فرمود كه تمثالى نگذارى مگر اينكه آن را محو نمايى و نه قبر بلندى مگر اينكه آن را صاف نمايى و نه سگى مگر اينكه آن را به قتل برسانى». آنها از اين اخبار به اشتباه افتادهاند و گمان كردهاند كه مقصود حضرت رسول صلىاللهعليهوآلهوسلم از نهى نمودن از اينكه قبر او را مسجد اخذ نمايند اين است كه دور قبر او را مسجد قرار ندهند؛ و حال آنكه اين خلاف ظاهر حديث است.
ظاهر حديث آن است كه خود قبر را محل سجده قرار ندهند چنانكه اشاره شده. يعنى بر قبر سجده نكنند. و همچنين مقصود از مساجد كردن قبور انبيا، سجده بر قبور كردن است نه اينكه در جنب قبر و يا روى آن مسجد ساختن است كه در آنجا براى خدا سجده نمايند.
و مقصود از قبرهاى بلند كه حضرت امير عليهالسلام ابى الهيّاج را مأمور به تسويه آن نمود، چنانكه پيغمبر صلىاللهعليهوآلهوسلم هم آن جناب را مأمور بر آن فرموده بود، تسويه همان قبور بود كه نزد آنها بر تمثال و
مجسمههاى صاحب قبر عبادت مىنمودهاند. ذكر تمثال با آن كه فرمود تمثالى نگذارى مگر اينكه آن را محو نمايى آن هم قرينه است كه مقصود، قبور تمثال و مجسمه دار است نه قبور انبيا و اوليا والاّ اگر مقصود بقاع و بناهاى روى قبور بود چرا حضرت امير عليهالسلام بقعههاى انبيا را در عراق خراب نكرد؟ مثل قبر ذى الكفل و دانيال و هود و صالح و يا آنهايى كه پيش از آن حضرت متصدىامر خلافت بودند. بعد از آنكه به مصر و فلسطين و شامات و عراق دست يافتند و در اين نقاط به نشر احكام اسلام پرداختند چرا اين حكم را به موقع اجرا نگذاردند؟!
آن همه ابنيه و بقاع كه در سر قبور انبيا بود؛ مثل قبر حضرت خليل و حضرت يعقوب و حضرت يوسف و داود و سليمان و همچنين قبر حضرت سارا و مريم و راحيل و بلقيس و غير اينها، همه آنها به همان نحو ماند؛ بىآنكه دست تعرّضى از آنها به يكى از آنها برسد. و چطور مىشود مسلمين بعد از شنيدن اين نهى رسول الله صلىاللهعليهوآلهوسلم روى قبر صلحا و مشايخ خودشان بقعه و بنا درست نمايند و هيچ كس نگفته باشد كه پيغمبر اين بقاع را خراب نمود. شما چرا بر خلاف غرض آن حضرت ابنيه و بقاع روى قبور درست مىنمائيد؟
آنهايى كه قريب العهد زمان صدور اين احاديث بودند آنها چرا نفهميدند آن معنى را ؟ كه فقط يك نفر كه هزار سال بعد از آنها آمد فهميد؟! چگونه متصور است كه حضرت امير عليهالسلام ابى الهيّاج را براى اجراى حق، اعزام نمايد ولى خود در اجراى آن در قلمرو خود كوتاهى نمايد. همه اينها قرينه واضحه است كه مقصود از آن قبور، قبور انبيا و صلحا نبوده بلكه قبور مجسمهدار بوده، بقرينه ذكر تمثال. و يا اينكه مقصود، قبور مشركين بوده كه حضرت مىخواسته آثار جاهليت را به كلى محو كند، و يا اينكه بعث خاصى بوده در واقعه مخصوصهاى كه وجه آن معلوم نيست. ديگر اطلاقى و عمومى ـ باصطلاح اهل علم ـ در روايت نيست تا به استناد آن، قبور بزرگان را هدم نمايند.
بعضى از اَعلام در روايت ابى الهياج كه فرمود: «ولا قبراً مشرفاً إلاّ سوّيته»[1] احتمال ديگر داده و آن اين است كه تسويه به معنى تسطيح باشد نه مساوات؛ زيرا كه اگر به معنى مساوات و برابرى بود لازم بود آنچه را كه با او برابر مىشد ذكر بكند؛ مثلاً بگويد: «و لا قبراً إلاّ سوّيته مع الأرض». يعنى قبر را با زمين برابر كنى. پس چون آن را ذكر نكرده پس تسويه به معنى برابرى، معنى ندارد بلكه به معنىِ تسطيح است مقابل مشرف. و مشرف چنان كه در قاموس و غيره نقل نموده «أنّه من البعير سنامه».[2] يعنى از شتر كوهان او است.
پس قبر مشرف عبارت است از قبر كوهاندار يعنى پشتْ ماهى، يعنى قبر كوهاندار، كوهانش را بردارند. يعنى قبور پشتماهى را كه در مذهب شيعه مكروه است تسطيح نمايند.