الجمعة 16 شَوّال 1445 - جمعه ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳


گزیده “الکلام” …نقد کلام طنطاوی در مساله شفاعت


نقد کلام طنطاوی در مساله شفاعت

[طنطاوى] در تفسير آيه شريفه «لا يقبل منها شفاعة ولا عدل»[1] [نكته‏اى ]گفته كه ترجمه‏اش اين است:

بدان كه مردم عادت كرده‏ اند كه پيش ملوك و امرا و ارباب ثروت توسط آن اشخاصى كه نزد آنها مرتبه و منزلت دارند تقرب حاصل كنند. پس آنها در ايصال خيرات، از وظايف و مواجب و مقررات براى اينها شفاعت مى ‏كنند و اصل اين كلمه «شفاعت» از شفع است به معنى جفت. مثل اينكه صاحب حاجت، خودش تنها بود پس شفيع جفت او گرديد. اين در ماديات كه تحت قدرت مردم است همين‏طور است. اما در علوم و معارف اگر مقتدرترين سلاطين و مهم‏ترين اغنياى اعاظم حكما، و اكابر علما را حاضر نموده انواع نعم را بر آنها مبذول دارند كه فرزند آنها عالم بشود آنها قادر بر اين نمى‏ شوند اما آنها هر فقير را با بذل مال مى ‏توانند غنى كنند.

شفاعت انبيا از قبيل بذل اموال و وظايف ادارى نيست، بلكه از قبيل رشحات علميه و اخلاق حكميه و آداب نبويّه است. پس هر كه فرمايش آنها را ياد گرفته تابع مرسومات آنها گردد و از تخم شفاعت كه ايشان كاشته ‏اند ثمر بچيند شفاعت بر او تمام است و داخل شفاعت مى ‏گردد. و اما اين تنبلها و كسلها گمان كرده ‏اند كه لفظاً اظهار تبعيت نمايند و در عالم معنا در خواب كسالت خفته باشند محض اين كافى باشد؛ حاشا و كلا، بسيار اشتباه كرده و سخت گول خورده ‏اند ـ تا اينكه مى‏گويد ـ اگر انبيا براى ما شريعت نمى‏ آوردند ما به حيوان نزديك‏تر بوديم از انسان. پس به واسطه تبعيت آنها داخل شفاعت آنها گرديديم؛ زيرا كه به واسطه آن تبعيت به مقام شفع و جفت بودن آنها رسيديم و نمى‏رسيم ما، مگر به آنچه استعداد آن را داريم.[2]

و در دو ورق قبل از اين گفته [است]:

بدانكه براى شفاعت، تخمى است و سبزه‏اى است و ميوه‏اى. امّا تخم آن علم است، و اما سبزه آن عمل، و اما ميوه آن نجات در آخرت. پس انبيا (عليهم السلام) در دنيا مردم را تعليم كردند و تخم ‏ها را كاشتند و مردم هم وقتى كه عمل كردند به آنچه از آنها شنيده ‏اند اگر آن شريعت نسخ نشده باشد مستعد نتيجه شده در قيامت به ثمره آن دسترس مى ‏شوند، و آن عبارت است از نجات و ترقى درجات.

اين فرمايش او. آنچه از بدو و ختم كلامش به دست مى ‏آيد [اين است] كه شفاعت انبيا غير از تعليمات آنها چيز ديگرى نيست؛ منتها از روى اين تعليمات اگر مردم رفتار نمودند، داخل شفاعت آنها مى ‏شوند. حاصل كلام او آن است كه مردم فقط از عمل خودشان نتيجه مى ‏برند. ديگر از انبيا شفاعتى در عفو از گناه نخواهد بود؛ ولى چون نمى ‏تواند اين را بالصراحه بگويد ـ چون با آيات قرآن روبرويش مى‏ كنند ـ لهذا آيه را تأويل كرد.

يكى گفت: در دروغ هم خير و بركت نمانده، انسان را روبرو مى‏ كنند. اينها براى اينكه دروغشان بركتى داشته باشد ناچار شده كه اين مدعا را در زير چند پرده پنهان نموده كلاه لفظ شفاعت را بر سر معنى ديگر بگذارند.

اما اين كه گفت: «شفاعت انبيا از قبيل بذل اموال و وظايف ادارى نيست» اين محض ادعاست؛ چون علتى ذكر نكرده كه چرا نيست، ولى مثالى زده كه از آن مثال، علت آن مستفاد مى‏شود. گفت: «اگر سلاطين مقتدر، انواع نعم را به حكما بدهند كه فرزند آنها عالم بشود، آنها قدرت ندارند» از اين مثالش معلوم مى‏شود كه شفاعت را به چه معنى حمل كرده. البته بديهى است كه با شفاعت، جاهل عالم نمى‏شود، كسى نمى‏گويد كه با شفاعت، جاهل عالم مى ‏شود بلكه مى‏گويد با شفاعت، مقصر بخشيده مى‏شود.

شفاعت به علم و تعليم و تعلم مربوط نيست كه فرزند شاه با شفاعت عالم بشود يا نشود.
شفاعت، توسط كردن شفيع است پيش بزرگ در اِعلاى رتبه يا عفو تقصير كسى و نحو اينها كه با شفاعت حاصل مى ‏شود، نه عالم شدن جاهل كه با شفاعت حاصل نمى ‏شود. شفاعت انبيا هم عيناً همين شفاعت نزديكان سلاطين است در نزد آنها و براى شفاعت معنى ‏اى غير اين متصور نيست.

طنطاوى در عبارت خود سه مقدمه ذكر نموده؛ نمى‏دانم شفاعت را با كدام يك از آن مقدمات تطبيق نموده: يكى: دعوت و تعليمات انبيا. اين قطعاً شفاعت نيست زيرا كه دعوت، شامل مسلم و غير مسلم است؛ اما شفاعت اختصاص به مسلم دارد. دوم: شنيدن و ياد گرفتن آنها است. اين هم كه شفاعت نيست؛ زيرا كه ممكن است كافر هم بشنود و ياد بگيرد. سوم: عمل كردن آنها است به آنچه از كافر شنيده‏اند. مثلاً نماز بخواند و روزه بگيرد و حج به جا آورد. اينها هم كه شفاعت نيست.

و اگر شفاعت اسم براى مجموع و مركب باشد به معنى تعليمات انبيا و ياد گرفتن و عمل كردنِ تابعين آنها مجموع آن شفاعت باشد. اين مجموع چون قائم است با فعل تابع و متبوع معاً، نسبت دادن آن بر متبوعِ تنها معنى ندارد. ما حصل: نفهميديم شفاعت را به چه چيز معنى كرده كه براى او تخمى كاشته و سبزه‏اى از آن به عمل آورده و ميوه از آن چيده؛ گويا منكرين شفاعت خيال مى‏كنند كه شفاعت به معنى متعارفى، مردم را جرى بر معاصى مى‏ كند و آنها را تنبل و كسل بار مى ‏آورد، براى آنكه هر كس به اميدوارى شفاعت خوابيده. نه از ترك واجبات بارى در دلش مى ‏شود و نه از ارتكاب محرمات خارى در خاطرش، و آن هم منافى حكمت بعث انبيا و جعل احكام است. ديگر ملتفت نيستند كه شفاعت به آن عرض و طول نيست كه شامل همه تبهكاران بشود بلكه مخصوص به اشخاص خاصه‏اى است كه قابليت آن را داشته باشند. چگونه به اميدوارى شفاعت مى‏خوابد كسى كه در قرآن مى‏ خواند «و لا يشفعون إلاّ لمن ارتضى»![3]

پس مادام كه احراز نكرده كه از آن اشخاصى است كه صلاحيت شفاعت را دارد چگونه به اين اميد آسوده مى ‏خوابد و تنبل بار مى‏ آيد تا اينها براى دفع تنبلى مردم دست اولياى حق را گرفته نگذارند شفاعت نمايند. بلى البته معلوم است كه اگر سلطانى در مملكت خود قانونى بگذارد و حكم كند كه هر كه از اين قانون تجاوز نمايد، فلان مجازات در ماده او جارى خواهد بود، و از اين طرف هم نزديكان درگاه سلطان در حق همه مقصرين شفاعت كنند و سلطان هم قبول كند البته آن قانون پيشرفت نمى‏ كند، و اگر شفاعت آنها مخصوص به بعضى باشد كه صلاحيت شفاعت را داشته باشد اين با پيشرفت قانون سلطانى اصلاً مزاحمت ندارد، بلكه گاهى در پيشرفت آن دخالت نيز پيدا مى‏ نمايد چنانچه خود سلطان نيز گاهى بعضى از نزديكان خود را بعث به شفاعت مى ‏كند؛ براى اينكه شخص اگر وقتى پايش لغزيد و مرتكب جرم و جنايتى شد ممكن است به اميد شفاعت و عفو، شكاف گناه و مخالفت را ديگر گشاد نكند، بلكه به مقام اصلاح و رفو كردن آن بر بيايد، به خلاف اين كه مأيوس از شفاعت و عفو باشد؛ در اين صورت ناچار شده قد براى مخالفت علم كرده از هيچ چيز فروگذار نمى‏ كند.

و شفاعت به موجب آيه شريفه مزبوره مخصوص است به اشخاصى كه بالنسبة پسنديده بوده باشند و آنها هم به طورى كه از بعضى از اخبار فهميده مى ‏شود عبارت‏اند از اشخاصى كه ايمان به جزا داشته باشند، و ايمان به جزا البته خوفى در آنها توليد نموده ندامت و پشيمانى مى ‏آورد و اين خود جلوى اصرار آنها را مى‏گيرد و آنها را بين خوف و رجا نگه مى ‏دارد كه خيلى جرأت بر معصيت پيدا نمى ‏كنند.

و ايضاً شفاعت به موجب آيه شريفه «من ذا الّذى يشفع عنده إلاّ بإذنه»[4] معلّق به اذن خداوندى است، و اين خود مانع قوى ‏اى است از معصيت؛ زيرا كه گناهكار اگر نفهمد كه او از آن اشخاصى است كه در حق او اذن شفاعت داده شده يا نه، قدم را به سوى معصيت به اميد شفاعت گشاد برنمى ‏دارد بلكه آهسته و با تردّد راه مى‏ رود.

الحاصل: چون نوع بشر گرفتار آز و شهوت است گاه ناچار از جاده اطاعت منحرف مى ‏شود. و وقتى كه ابتلا به معصيت پيدا نمود اگر اميد شفاعت نداشته باشد، او مى ‏گويد من كه از عار عتاب و زحمت عقاب منفك نخواهم بود؛ يكى نباشد دو تا باشد به خلاف اين كه همچو اميدوارى‏اى داشته باشد. اين اميد نمى‏گذارد كه شكاف مخالفت را گشاد نمايد. پس اميد شفاعت كمك بر ترك معصيت مى‏كند نه كمك بر معصيت. علاوه از آن اگر گناه شفاعت اين باشد كه جواز به دست مردم مى‏ دهد كه آنها بدون بيم و هراس وارد معصيت مى ‏شوند «اين گناهى است كه در شهر شما نيز كنند».

توبه هم اين گناه را دارد، آن هم جواز بر دست مردم مى ‏دهد! پس بايد آنها درِ توبه را نيز ببندند و آن را هم مثل شفاعت كلاه به كلاه نمايند و بگويند توبه عبارت است از رجوع كردن مردم از قصد معصيت، نه از خود معصيت، و حال آن كه نمى ‏گويند. سرّ شفاعت و توبه اين است كه چون نفس انسانى يك دشمن قوى است همواره در صدد است كه انسان را به مهلكه بيندازد. حكمت بالغه الهيه اقتضا نموده كه در پرتگاه ها و مواقع خطر پناهگاهى براى انسان قرار بدهد تا هنگامى كه از ناحيه نفس، خطرى به او متوجه شد، بتواند به آن تشبّث نموده خود را از هلاك نجات بدهد، و آن عبارت است از توسل به شفاعت و توبه. و به همين جهت در حديث، از حضرت رسول اكرم صلى ‏الله ‏عليه‏ و‏آله‏ وارد شده كه فرمود: «باقى عمر قيمت ندارد»[5]؛ زيرا كه با آن، هم مى ‏توان گذشته را ترميم نمود و هم آينده را اصلاح كرد.

از مرحوم شيخ مرتضى انصارى پرسيدند كه كدام فكر است كه يك ساعت آن از شصت سال عبادت بهتر است؟ فرمود: فكر حرّ بن يزيد رياحى![6] بارى خيلى اتفاق افتاده كه توسل به مشاهد اولياى دين نموده به وسيله شفاعت آنها از خدا حاجت گرفته ‏اند.


29- سوره بقره، آیه48

[2] جوهری طنطاوی، الجواهرفی تفسیر القرآن الکریم، ج1ص239

[3] – سوره انباء، آیه28

[4] – سوره بقره، آیه 255

[5] – محمدبن احمد فتال نیشابوری، روضه الواعظین وبصیره المتعظین، ج2ص394 (روایت از امام علی)

[6] – او ازامراء لشکر عبید الله بن زیاد بود که ابتدا راه رابر امام حسین بست اما، با فکر به توبه واقعی رسید وازیاران آنحضرت شد.