20. كتاب صوم/سال اول 86/08/28 قصد روزه دیگر در ماه رمضان
باسمه تعالي
كتاب صوم/سال اول : شماره 20 تاریخ : 86/08/28
قصد روزه دیگر در ماه رمضان
اقوال در مساله قصد رمضانیت
راجع به ماه رمضان كه لازم نيست نيت رمضانيت بكند، گفتيم ببينيم قائلين چه كساني هستند، اجماعي هست يا نيست. آن قدري كه فحص كردم، از زمان مرحوم سيد مرتضي تا زمان مرحوم صاحب حدائق كه نگاه كردم، بعديها هم بايد همينطوري باشد، اينها گفتهاند كه كافي است و قصد رمضانيت شرط نيست. در كتابهاي سه چهار نفر مسأله اجماع يا ظاهر الاجماع هست؛ غنيه، كشف الرموز مرحوم فاضل آبي است، مرحوم فاضل مقداد در تنقيح كلمه اجماع تعبير نميكند ولي ميگويد: «متفق عليه عندنا»[1] كه عبارة اخراي اجماع است، اينها اجماع ادعا كردهاند. تذكره هم علمائنا دارد، آن هم ظهور در اجماع دارد. در اين كتابها مثل جواهر، از منتهي و مختلف هم نقل شده، ولي اينها اشتباه است، چنين چيزي در مختلف و منتهي نيست، در مختلف و منتهي گفتهاند كه مرحوم شيخ طوسي در خلاف و مبسوط فرموده كه قصد رمضانيت شرط نيست، سنيها گفتهاند كه لازم است، بحث هم كردهاند، در اين دو كتاب دعواي اجماع يا ظاهر اجماع نيست. فقط راجع به مخالف به يك نفر برخورد كردم و آن ذخيره است، محقق سبزواري در ذخيره و كفايه در آنجا ايشان ميفرمايد كه مسأله خلافي است، بعضي گفتهاند نيت تعيين لازم است، هم در ذخيره دارد و هم در كفايه دارد، خودش هم اين را اختيار ميكند كه تعيين بشود. در ذخيره صريحا و در كفايه هم ظاهرش اين است كه ميخواهد همان حرف ذخيره را بگويد كه تعيين را لازم بداند. ولي هر چه گشتم ببينم اين بعضي كه ايشان نقل كرده كه قائل به لزوم تعيين نيت كيست، برخورد نكردم، كساني كه كفايه سبزواري را پاورقي زدهاند و گاهي مصادر اقوال را تعيين كردهاند، ديدم مسالك را آدرس دادهاند، من مسالك را نگاه كردم ديدم در مسالك، آنجا كه آدرس دادهاند، راجع به تعيين ماه رمضانيت، قصد عنوان چيزي نيست، آن كه هست و از قديم مورد اختلاف هم بوده، اين است كه قصد وجه لازم است يا نه، رمضانيت را و لو قصد نكرده است، آيا قصد وجوب لازم است يا لازم نيست، يا اگر غير ماه رمضان است، قصد استحباب لازم است يا نه، اختلاف راجع به قصد وجه را نقل كرده، نه راجع به قصد تعيين كه مورد بحث است، قصد عنوان رمضانيت لازم است يا نه. خلاصه، قائل بر خلافي پيدا نكردم. مرحوم صاحب ذخيره مسأله را خلافي تلقي كرده است و خودش هم ميخواهد بگويد ما شك ميكنيم كه آيا آن كه شارع از ما خواسته، بدون قصد تعيين حاصل ميشود يا نه، مقتضاي قاعده اشتغال است، اين را هم در ذخيره دارد و هم در كفايه ميگويد و الاحتياط در اين است كه با اين قصد آورده بشود.
کلام مرحوم سبزواری و توضیح نکته اصولی آن
منتها در ذخيره يك جملهاي دارد كه ميفرمايد درست است قاعده اصولي اقتضا ميكند كه بايد نيت تعيين بياوريم، ولي اگر كسي به قصد قربت روزه بجا آورد و قصد تعيين نكرد، خلاف شرع كرده است يعني روي اين حساب عذري ندارد ولي قضا ندارد، موظف بود كه اين كار را بكند ولي حالا اگر اين كار را نكرد، آيا قضا بجا بياورد يا نه، ايشان ميفرمايد كه چون قضا به امر جديد است نه به امر اول، و امر جديد مشكوك است، اصل برائت است، چون يك مرتبه اين است كه كسي ميگويد همان وقتي كه در نماز، روزه و چيزهاي ديگر امر داريم، دو امر داريم، يك امر به نماز و يك امر هم به نماز في الوقت داريم، همان از اول به نحو تعدد مطلوب است، يا يك امر به روزه به طور مطلق و يكي هم به روزه ماه رمضان مقيد، به نحو تعدد مطلوب است. اگر دو امر باشد، قبلاً دو امر بوده، اگر در وقت كسي بجا بياورد، هر دو امر امتثال شده است، هم نماز خوانده به طور كلي و طبيعت نماز عملي شده است و هم صلات في الوقت شده است، ساقط ميشود. ولي اگر قضا شد، آن كه موقت به وقت بود روي عصيان و يا غفلت و يا هر چيزي كه بوده، آن ساقط ميشود، ولي آن امر به طبيعت در جاي خودش باقي است و ساقط نشده است. اگر شك كرديم كه آيا در وقت بجا آوردهايم يا نه، و بعد از تمام شدن وقت شك ميكنيم آن امر به طبيعت ساقط شده يا نه، اينجا شك در سقوط است و بايد بجا بياوريم. اين بنابر اينكه قبلاً به نحو تعدد مطلوب دو امر به طبيعت و امر به خاص بوده است. اما اگر گفتيم قبلا يك امر بوده كه شما نماز در وقت بجا بياوريد، روزه ماه رمضان بجا بياوريد، آن يك امر هم ساقط شده است، منتها اگر آورده باشيم و ساقط شده باشد، ديگر تكليف قضائي بعداً نداريم و اگر نياورده باشيم، آن ساقط شده است و ديگر نميتواند آن خطاب اولي باشد ولي موضوع براي يك حكم جديدي براي قضا پيدا ميشود و واجب ميشود كه بجا بياوريم. اينجا اگر يقين داريم كه آن اولي را نياوردهايم، به اينكه موضوع جديد براي قضا پيدا شده، يقين داريم و بايد بجا بياوريم، اما اگر شك كردهايم كه آوردهايم يا نياوردهايم، درست آوردهايم يا درست نياوردهايم، ذمه ما از آن فارغ شده يا فارغ نشده، اينجا ميگويد ما شك داريم كه آيا موضوع براي امر جديد هست يا نه، مقتضاي اصل، برائت است، اين مطلبي است كه اينها دارند و ديگران هم خيلي جاهاي ديگر دارند.
رابطه استصحاب و اثبات قضاء عمل
منتها آنجا ما بحثي داشتيم كه آيا عدم اتيان را استصحاب كنيم بگوييم آن كه لازم بود بجا بياوريم، در وقت نياوردهايم، آيا اين موضوع براي قضاء را درست ميكند كه حتي قضا را به امر جديد بدانيم، بگوييم نميدانيم كه در وقت آورديم و اطاعت كرديم و ساقط شد يا نه، استصحاب ميگويد نياوردهايد، و موضوع براي جديد پيدا ميشود، يا بگوييم اين اصل مثبت است، موضوع قضا فوت است و فوت يك امر بسيط است و با ترك در وقت اين موضوع درست نميشود و مثبت است كه اين را كفايه اينطوري ميگويد، مرحوم آقاي خوئي و ديگران اينطوري ميگويند، ميگويند اگر مشكوك شد كه آيا در وقت آورده شده يا نه، موضوع قضا بنابر اينكه به امر جديد باشد، مشكوك ميشود، اصل و استصحاب هم مثبت است و فوت را اثبات نميكند و بنابراين اصل، برائت است.
البته به طور كلي اين مسأله را قبول نداريم، حالا اگر كسي در شك در بعد از وقت، از روايات شك در بعد از وقت، اين قانون كلي را اين را استظهار كند كه مسأله شك بعد از وقت اختصاص به نماز ندارد، هر امر واجبي اگر وقتش گذشت و شك كرديم كه آيا آن آمده كه در نتيجه قضا داشته باشد يا نداشته باشد، قانون شك بعد از وقت در باب نماز كه ميگويد اعتنا نكنيد و بگوييم در روايات تعبير «قَدْ دَخَلَ حَائِلٌ»[2] است، از آنها استظهار كنيم اين قانون كلي است كه در شك در بعد از وقت نبايد اعتنا كنيد، اين قانون شك بعد از وقت بر استصحاب تقدم دارد و لو استصحاب ذاتاً جاري باشد، كسي الآن نماز نياورده، بگوييم صحيح است، ما ذاتاً ميتوانيم استصحاب كنيم، ولي چون خود شارع مقدس فرموده كه بعد از وقت اعتنا نكنيد، مثل قاعده تجاوز، قاعده فراغ و شك بعد از وقت، همه اينها بر استصحاب مقدم است و بگوييم شك بعد از وقت اختصاص به صلات ندارد و در جاهاي ديگر هم جاري است. آنجا هم اگر اين را گفتيم، درست است، ما نفي قضا ميكنيم و استصحاب را از كار مياندازيم.
اشکال به مثبتیت استصحاب
ولي اگر اين را نگفتيم كه مرحوم آقاي خوئي و مرحوم آخوند نميخواهند روي حساب شك بعد از وقت بگويند، بگويند اصلا استصحاب مثبت است و جاري نيست، ما مثبت بودن استصحاب را نميفهميم، فلاني مرده است يعني نيست، منتها يك قيدي در فوت است، يك چيزي كه ارزش دارد، از بين برود، ميگويند فات و از دست رفت، و الا به هر چيز لغو بي فايده فوت گفته نميشود. به نظر ما به عرف معمولي نميشود اثبات كرد كه فوت يك چيز مخصوصي است، اينها چيزي است كه فقط ما طرح ميكنيم و الا از محيط ما كنار برود، قابل فهم نيست، اينطور حرفها رابه عرف ساده متعارف تحميل ميكنند.
مرحوم صاحب ذخيره با قاعده اشتغال خواسته بگويد كه لازم است بجا بياوريم و بايد روزه ماه رمضان بودن را تعيين كنيم، منتها اگر نياورد ميگويد قضا ندارد، چون به امر جديد است، و استصحاب را هم نميگويد، آن بحث ديگري است، اصل مسأله اين است كه ايشان روي قاعده اشتغال خواسته حكم كند كه نيت لازم است و مسأله هم اختلافي است، ما اختلافي بودن را پيدا نكرديم كه كسي تا آن تاريخ قائل شده باشد، با تتبع فوق العادهاي كه انجام شد، بيشتر اينها كه ما ميگرديم، چيزي ندارد، نه در مختلف كه مختلفات شيعه را نقل ميكند، هست و نه در كتابهاي سلف، در هيچ جا اختلافي نيست. احتمال ميدهم كه گاهي بعضي از مسائل اختلافي با هم مخلوط ميشود، راجع به اين موضوع كه اگر در ماه رمضان نيت خلاف بكند، مجزي است يا مجزي نيست، آن خلافي است، اما نيت وفاق لازم است، نيت ماه رمضان بودن لازم است، اين را براي نمونه يك نفر هم پيدا نكرديم، خيال ميكنم كه اين خلط شده باشد.
يك اجماعي كه به زمان معصوم متصل باشد كه اگر كسي ميداند ماه رمضان است، ديگر لازم نيست نيت انشائي بكند كه اين ماه رمضان است، مشكل است اينها را بگوييم، چون همه اينها به وسيله ادله ثابته ذكر ميكنند، به عنوان اصل متلقاتي كه از قبليها گرفتهاند، نيست. منتها اينها را ما عرض كرديم كه مطابق ادله اجتهادي، عمومات، مطلقات، «مَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ»[3] ماه رمضان كه شد شما بايد روزه باشيد، خوب اين هم كه روزه گرفته است، فرض اين است كه قصد قربت هم كرده است، حالا نيت نكرده كه و ليكن هذا رمضان، اين كفايت ميكند، دليل بر تقييد نداريم روي همان بحثهائي كه قابل است تحت الامر داخل بشود، ميشود قيد بزنيم و قيد نزده است، ميشود كه ما به اطلاق تمسك كنيم، به اصل برائت هم ميشود تمسك كنيم، قاعده اشتغال تمام نيست كه اين را بحث كرديم و گذشت.
يك مسألهاي كه مورد بحث است و اين را مرحوم آقاي خوئي بحث كرده، من مستمسك را فرصت نشد نگاه كنم كه ببينم ايشان چطوري بحث كرده است، و آن اين است كه اگر كسي در ماه رمضان قصد خلاف كند، قصد خود ماه رمضان نميكند بلكه قصد روزه غير ماه رمضان ميكند، اين صور مختلف دارد كه ببينيم آيا اين صحيح است يا صحيح نيست. يكي اين است كه ميداند كه روزه غير ماه رمضان صحيح نيست، در ماه رمضان نميشود روزه غير ماه رمضان گرفت، معذالك به نيت غير ماه رمضان روزه گرفت، شكي در اين نيست كه باطل است، نه به درد آن روزهاي كه قصد كرده ميخورد و نه به درد ماه رمضان ميخورد، به درد آن روزهاي كه قصد كرده، نميخورد چون فرض اين است كه غير ماه رمضان روزهاش صحيح نيست، به درد ماه رمضان نميخورد چون قصد قربت نكرده است با اينكه ميداند كه روزه غير ماه رمضان صحيح نيست. ولي اگر كسي نميداند كه روزه غير ماه رمضان در ماه رمضان صحيح است يا نه، يا روزه نذري ميخواهد بگيرد يا روزه استحبابي غير رمضاني ميخواهد بگيرد بنابر اينكه روزه مستحب با بودن واجب غير قضائي بشود بجا آورد، چون اختلافي است كه آيا با بودن واجب، روزه مستحب ميشود كه انسان بجا بياورد يا نه.
دو فرع
(سؤال و پاسخ استاد): بعضي فروضش است كه باطل است يا باطل نيست، هر دو مورد بحث است، شخص معتقد بود كه در ماه رمضان روزه ديگري هم ميشود بجا آورد، حالا با اين عقيده روزه گرفت، اين دو بحث است كه يكي اين است كه واقعاً در ماه رمضان ميشود روزه ديگري بجا آورد يا نه، كه مرحوم آقاي خوئي مدعي است ميشود بجا آورد، ميشود در ماه رمضان انسان روزه ماه رمضاني بجا نياورد و يك روزه ديگر بجا بياورد، اين يك بحثي است كه آيا ميشود بجا آورد يا نميشود بجا آورد. بحث ديگر اين است كه اگر نشود فرضاً چيز ديگري بجا آورد و در ماه رمضان روزه ديگري صحيح نباشد، آيا اين شخصي كه نيت چيز ديگري كرده است، از ماه رمضان واقع ميشود يا نه، اين هر دو قابل بحث است.
فرع اول: ممکن بودن صوم غیر رمضان در ماه رمضان
اين بحث اولي كه آيا در ماه رمضان روزه ديگري ميتواند واقع بشود يا نه، دعواي اجماع زياد كردهاند كه در ماه رمضان غير از روزه ماه رمضان روزه ديگري واقع نميشود، حالا مسأله را اجماعي بگيريم يا از نصوص استفاده كنيم، اين خودش جاي بحث است.
کلام آقای خویی
مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد در اين مسأله تقريباً ايشان ميخواهد بفرمايد كه مطمئناً كساني كه گفتهاند نميشود در ماه رمضان روزه ديگري بجا آورده بشود، فرض كنيد شخص هم ميداند در ماه رمضان روزه ماه رمضان لازم است ولي از نظر وضعي نميداند كه روزه ديگري نميشود بجا آورد و يك روزه ديگري را قصد ميكند با اينكه علم دارد كه تكليفاً لازم بود كه در ماه رمضان روزه ماه رمضاني بگيرد، گاهي علم دارد، گاهي جهل دارد، هر دو صورت ايشان ميفرمايد، حالا صورت علم را فرض كنيم ميداند كه تكليف دارد در ماه رمضان روزه رمضاني بگيرد ولي خيال ميكند كه روزه غير ماه رمضان صحيح است، حالا در ترك روزه رمضاني خلاف شرع كرده، روزه غير ماه رمضاني صحيح است، آيا دليلي داريم كه اين تخيل باطل است؟ اجماعي در كار است كه منشأ بشود بگوييم اين فكر غلطي است؟ روزه ماه رمضان هم تكليفاً واجب است هم وضعاً غير ماه رمضان صحيح نيست كه اجماعي در كار است.
بحثی در مساله اصولی ضد (بعنوان مدرک این فرع)
مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد اجماعي در كار نيست، چون كساني كه گفتهاند، يك مسلكي قدماء داشتهاند كه امر به شيء را مقتضي نهي از ضد ميدانستند و نهي را هم و لو نهي غيري موجب بطلان ميدانستند و حكم به بطلان ميكردند، ميگفتند صوم رمضاني كه امر دارد، مقتضاي اين امر اين است كه آن صوم غير رمضاني نهي شده باشد، نهي هم كه نهي غيري باشد، موجب بطلان است، پس باطل ميشود. يا بعضي ديگر هم مثل مرحوم شيخ بهائي كه حرف ديگري زدهاند، ميگويند امر به شيء مقتضي نهي از ضد نيست ولي ملازم با عدم امر به ضد است، اگر يك ضدي امر شد، ديگر به آن ضد ديگر نميتواند امر به متضادين بشود، آن امر ندارد و چون در بطلان عبادت لازم نيست نهي داشته باشد، امر هم نداشت، در بطلان با نهي داشتن حكم واحد دارد، بايد امر داشته باشد تا صحيح باشد، پس امر به شيئي شد، نسبت به ضدش باطل است، يا چون منهي است باطل است و يا چون امر ندارد باطل است، ميگويد مشرب سابقين اين بوده است و حكم كردهاند كه روزههاي غير رمضاني در رمضان باطل است. ولي ما چون اين مطلب را قبول نداريم، همان بحث مفصل كه كفايه هم دارد، مرحوم ميرزاي شيرازي، مرحوم سيد محمد فشاركي، و ديگران مفصل بحث كردهاند و از مباحث مهم اصول است، براي تصحيح ضد عملي كه آوردنش مضاد با مأمور به است، دو راه گفتهاند كه مرحوم آقاي خوئي البته يك راهش را ميپسندد و يك راهش را نه؛ يكي گفتهاند كه در صحت عبادات امر لازم نيست، ملاك اگر باشد، كافي است، گفتهاند براي اينكه فرض كنيد كسي دارد غرق ميشود، أهم و مهمي در كار است، انسان اهم را گذاشته و مهم را ميگيرد، مهم در داشتن آن ملاك، صورت تزاحم و غير صورت تزاحم يكسان است و هيچ فرقي ندارد، يك ملاك واجد ذي صلاحي را انسان گرفته و از نظر واجد ملاك بودن هيچ تفاوتي ندارد، چه مزاحم باشد و چه مزاحم نباشد، منتها مواردي كه مزاحمت دارد، مهم را گرفت، لازمه آن اين است كه يك حرامي هم مرتكب شده باشد و چون آن حرام با اين امر ذي ملاك متحد نيست، ميتوانم با اين امر ذي ملاك از اين ناحيه در صف مطيعها قرار بگيرم، ثواب به اين عملم داده بشود، عقاب گناه را هم به وسيله اينكه آن اهم را ترك كردم، متحمل شوم، ملاك كافي است، لازم نيست كه امر داشته باشد و با ملاك تصحيح ضد ميكنيم و لو امر ندارد، اگر منهي نشد، ملاك دارد و كافي است. عده ديگري گفتهاند كه اصلا امر درست ميكنيم، ضد نميتواند امر علي وجه الاطلاق داشته باشد، شما بگوييد هم أهم را تعييناً و هم مهم را بگيرد، اين امر به غير مقدور است و امر به جمع بين ضدين است، نميشود. ولي اگر امر أهم امري مطلق است يعني شما اين اهم را بگيريد و يك امر مشروط ديگري است كه اگر شما عصيان اين امر بكنيد، شما راحت ننشينيد و أقلاً آن مهم را بگيريد، امر مهم امري مشروط است، امر أهم امري مطلق است، اين امر مهم مترتب به عصيان امر اهم است كه ترتب تعبير ميكنند، گفتهاند با ترتب ميتوانيم عمل را تصحيح كنيم، گفتهاند اطلاقات ادله اوليه كه اگر مزاحمت نداشت، آن مهم را به نحو مطلق گرفته بود ميگفت شما اين مهم را بجا بياوريد، حالا چون اين مهم مبتلا به مزاحمت با أهم است، امر مطلق نميتواند داشته باشد، از اطلاقات و عمومات به مقداري كه لازم است و ضرورت دارد، رفع يد ميكنيم، از اطلاق امر مهم كه ميخواست بگويد شما اين را بايد بياوريد، آن اهم را ميخواهيد بياوريد و ميخواهيد نياوريد، آن اطلاق نميتواند داشته باشد، از اطلاقش لازم است كه صرف نظر كنيم، ولي از اصلش چرا صرف نظر كنيم؟ ما امر به مهم را به عصيان امر به أهم تقييد ميكنيم، بنابراين، در فرض عصيان، اگر مهم را آورد، عملي صحيح است، اين را هم قائلين به ترتب ميگويند. مسأله ترتب خيلي معركه آراء است، حالا اين وارد اين بحث نميخواهيم بشويم اين طول ميكشد.
ادامه کلام آقای خوئی
مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد چون اين مسائل نزد سابقين مطرح نبوده، حكم به بطلان ضد ميكردند، ولي چون طبق تحقيق، مباني سابقين در اين موضوع درست نبوده و به تعبير ديگران، نه مرحوم آقاي خوئي، به تعبير مرحوم آقاي خوئي با همان ترتب، چون مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد كه ما كشف ملاك را بايد با امر بكنيم، اگر نتوانستيم اخذ به اطلاق امر كنيم، از كجا كشف ملاك كنيم، ايشان روي اين جهت فقط با ترتب مسأله را حل ميكند نه با ملاك، ايشان ميفرمايد كه طبق قاعده، كسي بداند كه در روز روزه ماه رمضان واجب است بجا بياورد ولي نميخواهد اين روزه واجب را بجا بياورد، يك روزه نذري است آن را ميخواهد بجا بياورد يا روزه مستحبي ديگر را ميخواهد بجا بياورد، اشكالي ندارد، ايشان اين را ميگويند.
تحقیق در مدرک این فرع
اين بسته به اين است كه اين فرمايش ايشان ببينيم آيا آقايان اين را ميخواهند بگويند، كسي به كلمات بزرگان مراجعه كند ميبيند از اين بابت نيست، اينها مسألهاي اين است كه در رمضان گفتهاند تعيين معتبر نيست، ولي مشهور بين آقايان ديگر در چيزهائي مثل منذور معين كه بالعرض تعين دارد، بيشتر آقايان در آنجا قائل نيستند، بعضي خصوصيت براي ماه رمضان قائل هستند كه بالذات چون تعين دارد، چيز ديگري در آن صحيح نيست، حالا از كجا استظهار كردهاند، آن يك بحث ديگري است، گفتهاند كه بنابراين، احتياج به تعيين ندارد، اگر چيزهاي ديگر را هم بجا بياورد، فايدهاي ندارد، چون در ماه رمضان چيز ديگري واقع نميشود، لذا گفتهاند قصد تعيين لازم نيست، آن را جزء اصول مسلمه گرفتهاند كه واقع نميشود، ولي اين حرف را در امثال باب نذر معين، نميزنند، اشهر قائل است كه نذر معين بايد تعيين بشود، نميگويند كه در آن صحيح نيست و استدلال كند كه لا يصح منه كذا، اگر مناط آن باشد بايد همه يكسان بحث كنند ولي اين كار را نميكنند.
من خيال ميكنم كه از روايات استظهار خواستهاند بكنند كه خاصيت ماه رمضان اين است كه اگر هر عمل قربي بجا آورده شد، اين براي ماه رمضان ميشود، حالا استظهار ميشود يا نميشود، آن را بعدا بحث ميكنيم.
کلام مرحوم خوئی
مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد كه اگر عالم شد و قصد خلاف كرد، ميدانست كه لازم است تعييناً نه از نظر وضعي، تعييناً لازم است در ماه رمضان روزه بگيرد، گفت حالا ما يك خلاف شرع ميكنيم و نميخواهيم اين را بجا بياوريم، پس، يك روزه ديگري بگيريم، ايشان اين را ميفرمايد صحيح است، ولي اگر اينطور نيست و جاهل به حكم است، نميداند كه آيا در روزه ماه رمضان نميشود روزه ديگري بجا آورد يا خيال ميكرد روزه ديگري در ماه رمضان ميشود بجا آورد، جاهل به حكم بود نه جاهل به موضوع و نه جاهل به رمضانيت، جاهل به حكم بود، اينجا ايشان ميفرمايد اگر جاهل به حكم نيت غير رمضان بكند، اين از رمضان واقع نميشود، از غير رمضان واقع ميشود و از خود رمضان واقع نميشود، چه عالم به تعيين اين رمضان باشد و چه جاهل باشد، اگر قصد قربت كرد، از غير رمضان واقع ميشود ولي به درد رمضان نميخورد. چرا به درد رمضان نميخورد، شما كه قصد عنوان را ذاتا معتبر نميدانيد، در عبادات هم قصد عنوان را شرط نميكنيد، چرا هست؟ ايشان ميگويد آن كه شارع از ما خواسته، قيد ندارد كه شما به قصد رمضان بياوريد، ولي يك قيد عدمي دارد و آن اين است كه شما قصد خلاف نكنيد، اين را ايشان ادعاء ميكند و هيچ دليلي براي اين مطلب نميآورد، ميگويد اين قيد عدمي دارد، بنابراين، اگر قيد عدمي كرد، به درد رمضان نميخورد، چون در ماه رمضان قيد وجودي نيست ولي قيد عدمي هست، چون براي ديگري آورده و براي خود ماه رمضان كه نياورده است، بنابراين، نميخواهد، چرا قيد عدمي است؟ آن هم قيد عدمي در شبهات حكمي كه مسأله را نميداند، قصد جاهاي ديگري كرد، به درد ماه رمضان نميخورد، ولي اگر روي جهل به مسأله نيست، قصد ماه شعبان كرده، بعد ماه رمضان درآمد، اشتباه كرده بود، قصد شعبان كرده بود و بعد معلوم شد كه روزه ماه رمضان است، اينجا ميگويد قيد عدمي ندارد، ما از روايات اين را ميفهميم كه صحيح است و به درد ماه رمضان ميخورد، ولي اگر مسأله را ميداند و نيت جاي ديگري ميكند، اين به درد ماه رمضان نميخورد، چون رمضان يك قيد عدمي دارد. براي اين مطلب هيچ دليلي نميآورد، در مباحث بعد ايشان ميگويد كه ما بيان كرديم كه يك قيد عدمي در آنجا معتبر است، بيان نيست و فقط ادعاء است، آقايان ملاحظه كنند ببينند چيزي ميفهميد يا نه، من كه چيزي نفهميدم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
[1] . التنقيح الرائع لمختصر الشرائع، ج1، ص: 348
[2] . «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَتَى مَا اسْتَيْقَنْتَ أَوْ شَكَكْتَ فِي وَقْتِ صَلَاةٍ أَنَّكَ لَمْ تُصَلِّهَا أَوْ فِي وَقْتِ فَوْتِهَا صَلَّيْتَهَا فَإِنْ شَكَكْتَ بَعْدَ مَا خَرَجَ وَقْتُ الْفَوْتِ فَقَدْ دَخَلَ حَائِلٌ فَلَا إِعَادَةَ عَلَيْكَ مِنْ شَكٍّ حَتَّى تَسْتَيْقِنَ فَإِنِ اسْتَيْقَنْتَ فَعَلَيْكَ إِعَادَةُ أَنْ تُصَلِّيَهَا فِي أَيِّ حَالٍ كُنْتَ». تهذيب الأحكام، ج2، ص: 277
[3] . «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذي أُنْزِلَ فيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى وَ الْفُرْقانِ فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ». بقرة، آیة 185