84. كتاب صوم/سال اول 87/02/02
باسمه تعالي
كتاب صوم/سال اول : شماره 84 تاریخ : 87/02/02
در بحث در وطي در دبر بود كه به مناسبتي درباره قاعده اشتراك صحبت شد و سابقاً نيز در اين باره سخن به ميان آمده است و در اين جلسه نيز ابتدا توضيحي درباره اين مطلب عرض ميشود.
راجع به قاعده اشتراك لازم است كه به اين نكته توجه داشت كه بايد وجدانيات در نظر گرفته شود و مسموعات را با وجدانيات تطبيق داد، اين يك مشكلهاي است كه غالباً اشخاص هنگامي كه هنوز قوت علمي چنداني ندارند، مطلبي در ذهن آنان جاي ميگيرد و به اصول موضوعه تبديل ميشود كه به اين سادگي از اذهان خارج نميشود و ديگر نميتوانند در ابحاث مختلف خالي الذهن نظر دهند. نيازمنديها و احتياجات روزمره موجب وضع الفاظ ميشود و زبان عربي نيز همچون ساير زبانها از اين حقيقت مستثنا نيست، در زبان عربي نيز هنگامي كه به خصوصيت زن بودن عنايتي نباشد، لفظ جنس بكار گرفته ميشود كه شامل مذكر و مؤنث است. پاسخ اشكال باطلي كه به آيات قرآن شده نيز همين است، گفتهاند كه در سوره يوسف خطاب به زليخا آمده است كه «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِري لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخاطِئين»[1] و بايد من الخاطئات گفته ميشد، غافل از اينكه در اين آيه عنايتي به زن بودن زليخا نشده و سخن متوجه اصل خطا و رفتار ناهنجاري است كه اشخاص انجام ميدهند، اينجا بايد من الخاطئين گفته شود. در ذهنم هست كه در بعضي موارد با صيغه مذكر به زن خطاب شده است، علت آن هم اين است كه گاهي ميگوئيم اي زن فلان كار را انجام نده، اينجا حتماً به صورت مؤنث بايد ذكر شود، اما گاهي ميگوئيم اي بنده خدا فلان كار را انجام نده كه در اين صورت به ديد يك انسان به زن خطاب شده و عنايتي به زن بودن او نيست. در حديث «الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ»[2] نيز چنين است و لازم نيست المسلم و المسلمه گفته شود، و اين حديث به مرد مسلمان ترجمه نميشود.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله): غالباً مواردي كه به قاعده اشتراك تمسك شده، همين مواردي است كه خود لفظ عام است، اما در مسئله جاري چنين چيزي نيست و چنين قاعده ثابتي وجود ندارد كه در اينجا نيز به آن تمسك كنيم، در بعضي موارد به وسيله تناسبات حكم و موضوع فرقي بين زن و مرد نباشد، اين به عنوان قاعده كلي نيست كه هر جا شك كنيم، به آن تمسك كنيم. (در اينجا مقداري از درس كه پيرامون كلام مرحوم آقاي خوئي در روايت محمد بن عذافر و جمع دلالي ايشان بين قطعي الصدور و عدم قطعي الصدور است، به علت مشكل صوتي نوشته نشد و به ضميمه جلسه آينده به عنوان تكميل تقرير خواهد شد).
برخي گفتهاند كه روايت محمد بن عذافر[3] با روايات ديگر تعارض ندارد، قبل از مرحوم صاحب حدائق اين را گفتهاند و مرحوم آقاي حكيم نيز همان را پذيرفته است، گفتهاند «وَ إِذَا الْتَقَى الْخِتَانَان» كه بعد از «يُدْخِلُهُ» تعبير شده، متمم عبارت قبلي است كه حضرت ميفرمايند بعد از ادخال و التقاء ختانين غسل واجب ميشود، اين به عنوان قيدي است كه بعد ذكر شده است و آن مقدم براي قضيه شرطيه بعد نيست، حضرت ميخواهند حكم مقيد را بيان كنند، قهراً اين روايت با روايات ديگر مطابق ميشود.
مرحوم آقاي حكيم اين را ترجيح داده و فرموده كه چون در جزاء «فاء» ذكر شده و «فيغسلان» گفته شده، و ذكر «فاء» در جزاء صحيح نيست، همين قرينه است كه اين جمله تالي براي مقدم جمله شرطيه نيست، اين «فاء» تفريع به ما سبق است، قهراً وقتي التقاء ختانين شد و غسل واجب شد، طبعاً غسل فرج نيز بايد انجام شود.
مرحوم آقاي خوئي به تبع مرحوم صاحب حدائق ميفرمايد اين معناي بعيدي است و «فاء» در جزاء به همراه فعل مضارع بكار ميرود.
به كتب ادبي مراجعه شد، و معلوم شد كه مطلب همين است كه مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد و جايز الوجهين است و اشكالي ندارد، و استبعادي كه شده كاملاً درست است، چون «فَيَغْسِلَانِ فَرْجَهُمَا» با تفريع به ما سبق سازگار نيست، اينكه بگوئيم سائل از غسل الفرج سؤال كرده و حضرت فرموده باشند كه اگر به حد ختنهگاه رسيد، از آداب مستحبي است كه و لو انزال نشده باشد، شسته شود، يا بگوئيم سائل از غسل سؤال كرده و حضرت پس از پاسخ به اينكه غسل واجب ميشود، ميفرمايند قهراً يك امر استحبابي نيز كه غسل فرج است، حاصل شده است، اين معاني تكلف دارد.
انصاف اين است كه ادخال به همان معناي ظاهري خود ميباشد و آنطور كه مرحوم آقاي خوئي به معناي انزال فرموده، نيست، همان معناي ادخال است منتها مراد ادخال متعارف است و با روايات ديگر معارض است. و مرحوم آقاي خوئي ميفرمايد كه در سند آن محمد بن عمر بن يزيد كه توثيق نشده، اين اشكال هم هست، اين روايت را بايد كنار گذاشت.
(سؤال و پاسخ استاد دام ظله): از آنها چيزي به دست نميآيد، ممكن است تصور شود كه ميزان ادخال كامل است، در بكر ممكن است در بسياري از موارد، ابتدا كامل نباشد و بعد كامل ميشود، اينجا ميگويد به حد ختان كفايت ميكند، در غير بكر متعارف حاصل ميشود و دخول كامل هست، و در بكر كثيراً ما دخول غير كامل حاصل ميشود، در آن خيلي نادر است، اين ميگويد فرق نميكند كه موردي باشد كه نادر است كه حاصل نشود و يا موردي باشد كه ندرتي ندارد، به مقدار ختان حاصل شده است.
حالا بحث در مقطوع الحشفه است، مشهور قائل شدهاند كه بايد مقدار در نظر گرفته شود، كأنه در رواياتي كه التقاء ختانين و ادخال حشفه گفته شده، مراد اين مقدار است و موضوعيتي در آن نيست. در اين مسئله به خفاء جدران مثال زدهاند كه بر فرض اينكه جدراني باشد، مسافت حد ترخص آن مقدار است. اين مثال را با ذكر نكتهاي پاسخ دادهاند كه در آنجا عرف تقدير ميفهمد و در اينجا عرف تقدير نميفهمد، اما اين پاسخ درستي نيست.
به نظر ميرسد كه شايد اينجا اوضح از مورد خفاء جدران باشد. مرحوم حاج آقا رضا در اينكه «ماء الحمام بمنزلة الجاري» ميگويد تناسبات و تفاهمات عرفي اقتضا نميكند كه اگر ديوار حمام خراب شود و بدون ديوار شود، ماء الحمام نباشد و حكم آن تغيير كند. در اينجا نيز به نظر ميرسد كه اگر بر فرض شكل حشفه زائل شد و فقط به مقدار آن باشد، قطعي حاصل نشده و فقط آن شكل نباشد، عرف اين را نميفهمد كه در خود شكل و هيئت خصوصيتي وجود داشته باشد، اگر شكل و هيئت بر برخي جزئيات نقشي داشته باشد، ممكن است تشكيك شود، اما اگر شكل مدخليتي نداشته باشد، اينگونه نيست. در اينجا اينكه مشهور فهميدهاند كه منظور مقدار است، مطابق با تناسبات و تفاهم عرفي است كه معرف براي مقدار است، نظير اينكه گفته ميشود ملك من تا فلان سنگ است، حالا اگر سنگ برداشته شود، مقدار ملك تغييري نميكند، اينجا عرف معرف ميفهمد و مشهور نيز بر اساس ارتكازات عرفي خود همينطور فهميدهاند. اتفاقاً در مسئله خفاء جدران اگر بگويند جدران موضوعيت دارد، آن را ارتكازات چندان نفي نميكند، آنجا همين كه انسان با شهري مرتبط باشد، حضور و غياب صدق ميكند، در آيه شريفه آمده است كه «ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ»[4]، اين ارتباط در جواز القاء حضور و غياب مدخليت دارد، ديواري دارد، اينجا اگر انسان آن را ميبيند، اين به منزله اين است كه خود اشخاص را ديده، يك نحوه ارتباطي است و به شهر نزديك شده است، اما اگر ديواري ندارد، اين يك قدري جاي تأمل است كه گفته شود ارتباط به آنجا حاصل شده است، من غير عادي نميخواهم بگويم، در همان عادي، اگر ديوار مرتفع باشد، ميگوئيد جدران ديده شده و حكم ثابت است، اگر ديوار كوتاه باشد همان ديوار كوتاه معيار است، حالا در مواردي كه ديوار ندارد، چه ديواري معيار قرار داده شود؟ انسان ميفهمد كه كوتاه و مرتفع در نحوه معيار دخالت دارد، اگر ديوار كوتاه باشد، انسان ديرتر خود را مرتبط ميبيند و اگر مرتفع باشد، خود را مرتبط حساب ميكند. به نظر ميرسد كه در مسئله جدران، مشكل است كه تقدير كنيم، معلوم نيست چطور مقدار گرفت، بودن يا نبودن ديوار و ديدن يا نديدن آثار فرق دارد، يكي از آثار شهر، ديوار شهر است.
در اينجا به نظر ميرسد كه همانطور است كه عرف متعارف گفتهاند كه خصوصيت شكل دخالت ندارد و مقدار ميزان است، اگر در مقطوع به همان مقدار باشد، ميگويند حكم بار است، اين را مشهور گفتهاند و اصح نيز همين است.
قول ديگر نظر مرحوم صاحب مدارك است، ميفرمايد در مقطوع اصلاً غسلي واجب نيست، به خاطر اينكه گفته شده اذا التقي الختانان يجب، و اينجا چون التقاء وجود ندارد، غسل نيز واجب نيست.
آقايان اينگونه به اين نظر اشكال كردهاند كه روايات ادخالي و ايلاج نيز وجود دارد كه در آنها اثبات غسل شده و كلمه حشفه نيز در آنها وجود ندارد، آن اطلاقات اقتضا ميكند كه حكم ثابت باشد.
مرحوم آقاي حكيم ميفرمايد اين اشكال، پاسخ كلام مرحوم صاحب مدارك نيست، براي اينكه ايشان اطلاق اين روايت را قبول دارد اما با روايت التقاء ختانين آن روايت را تقييد ميكند، همانطور كه در مورد ذو حشفه قبل از ادخال به اطلاقات تمسك نميكنيد، در مقطوع الحشفه نيز چون آن قيد وجود ندارد، نبايد به آن اطلاقات تمسك كرد، فقط در مسئله مظنه اجماع هست، لذا غسل را ثابت ميدانيم.
به فرمايش مرحوم آقاي حكيم مناقشهاي وجود دارد، و اشكالي نيز مرحوم آقاي خوئي فرموده است. دو مناقشه در مورد كلام ايشان به ذهن ميآيد؛ يكي اين است كه شما ميفرمائيد مظنة الاجماع است، دليلي بر اعتبار ظن به اجماع وجود ندارد، حالا ما قائل به انسداد هستيم اما شما كه اين را نميگوئيد، چطور در اينجا با ظن به اجماع بر خلاف اصل اولي حكم ميكنيد؟ و اگر مراد ايشان قطع به اجماع است، با وجود مخالفين بسياري كه ذكر نموديم، نه تنها قطع به اجماع نيست بلكه قطع به عدم اجماع وجود دارد. و بر فرض كه ثبوت اجماع را پذيرفتيم، همانطور كه مرحوم آقاي بروجردي ميفرمود، در مسائل اصلي شهرت نيز حجت است، و در مسائل فرعي كه احياناً اتفاق ميافتد، حتي اجماع نيز حجت نيست، در اجماع بايد اتصال به زمان معصوم احراز شود و در مثل مقطوع الحشفه كه يك فرد نادري است، چنين اتصالي احراز نميشود، مانند اتفاق در فروع علم اجمالي كه كاشف از نظر معصوم نيست.
مرحوم آقاي خوئي كلام مرحوم آقاي حكيم را رد ميكند و ميفرمايد اصلاً كلام مرحوم صاحب مدارك بر خلاف دو روايت صحيحه حلبي و صحيحه زراره است كه در آنها بين ثبوت حد و جنابت ملازمه ذكر شده، و چون اگر مقطوع الحشفه زنا كند، قطعاً حد دارد، بنابر قانون ملازمه همين ثابت است، و قهراً روايات التقاء ختانين مربوط به واجد الحشفه است كه او بايد به حد ختان برسد.
به ايشان عرض ميشود كه در اين دو روايت كه ملازمه اثبات شده، آيا ملازمه عقلي يا ملازمه نقلي است؟ عقلاً كه ملازمهاي نيست و خود ايشان فرموده كه در مواردي موجبات حد هست و موجبات غسل نيست، و اگر به وسيله شرع اين ملازمه ثابت شده باشد، اين ملازمه با يك عام يا مطلقي بوده است و بيش از عام و مطلق نيست، اگر مقيدي در مقابل مطلقي باشد، مطلق را مقيد ميكنيم، در اينجا به دو صورت ميتوانيم تصرف كنيم؛ يكي در ملازمه تصرف ميكنيم كه در قضيه شرطيه كه اگر اين شد، آن هم هست الا ما خرج بالدليل، ملازمه نقلي است و ميتوان تصرف كرد، همانطور كه در روضة المتقين نوشته بود كه قائل به ملازمه شويم و بگوئيم اين يك عام كلي است منتها در بعضي موارد تخصيص خورده است، به بقيه اخذ ميكنيم، شما اينجا را يك مسئله رياضي فرض كردهايد، اولاً، ممكن است اين را بگوئيم. و دوم اينكه، در ملزوم تصرف ميكنيم، بگوئيم ادخال متعارف را در نظر گرفته و ملازمه را اثبات كرده است، و در ادخال متعارف، جمعاً بين الادله كه در آنجا تقييد كرده و گفته حد آن التقاء ختانين است، بگوئيم پس، اين مطلقات چيست كه ميگويد حد شد، بگوئيم اين معمول را در نظر گرفته و گفته كه مواقعه معمول ملازم است و غير معمول اصلاً ناظر نيست، و به نظر ما در جمع بين الادله، اگر مقتضاي اطلاق اين بود كه رقبه مؤمن و غير مؤمن حكم داشته باشد و در جاي ديگري رقبه مؤمن گفته بود، اگر متعارف رقبات مؤمن بودند، بگوئيم آن كه جري بر متعارف شده، مقدم ميدانيم بر اينكه بگوئيم چرا قيد آورده، آن جرياً علي الغالب، چون در دو جا ميشود قيد را آورد، با اينكه ثبوتاً دخالت ندارد قيد بزنيم ؛ يكي در جائي كه حكمت جعل باشد مانند «وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ»[5]، ادمه مسئله را در جلسه آينده پي ميگيريم.
«و آخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين»
[1] . یوسف، آیة 29
[2] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص: 362
[3] . «مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع مَتَى يَجِبُ عَلَى الرَّجُلِ وَ الْمَرْأَةِ الْغُسْلُ- فَقَالَ يَجِبُ عَلَيْهِمَا الْغُسْلُ حِينَ يُدْخِلُهُ- وَ إِذَا الْتَقَى الْخِتَانَانِ فَيَغْسِلَانِ فَرْجَهُمَا». وسائل الشيعة، ج2، ص: 185
[4] . «وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ». بقرة، آیة 196
[5] . «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ وَ أُمَّهاتُكُمُ اللاَّتي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ وَ رَبائِبُكُمُ اللاَّتي في حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللاَّتي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ إِلاَّ ما قَدْ سَلَفَ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحيماً». نساء، آیة 23